۴-۱۵-۲ - سلامت اجتماعی
بعد اجتماعی به ایجاد و ابقاء روابط سالم و تعاملات مثبت با خانواده و دیگران تأکید میکند؛ احترام به خود و احترام به دیگران، احترام به ارزشهای دیگران، تعامل با افراد و محیط، ایجاد و ابقاء ارتباطات، توجه به مردم، گیاهان و طبیعت، صحبت در مورد علائق مشترک، همبستگی با دیگران و دوستی نزدیک، همدلی، مراقبت از دیگران ناشی از بعد اجتماعی است (فرشادان، ۱۳۸۹) .
گرایش انسان به تعامل برقرار کردن با دیگران دلایل زیادی دارد، انسان ها آفریدههای اجتماعیاند و برای رفع نیاز های عاطفی، اجتماعی و بیولوژیکی به تعامل با دیگران محتاج هستند. ناتوانی در میان احساسات و روابط رضایت بخش با دیگران به بهای گرانی تمام میشود و کمبود مهارت ارتباط اجتماعی ظرفیت افراد را برای مراقبت از خودشان و سازگاری با فشارهای روزانه محدود کرده و آسیبپذیرشان میکند (برگیس[۸۶]، ۱۹۹۲؛ به نقل از حسینی، ۱۳۸۳) .
با توجه به اینکه، افراد در بافت اجتماعی زندگی میکنند و توسط محیط های اجتماعی بسیاری تحت تأثیر قرار میگیرند، بسیاری از تحقیقات در رشته های علمی گوناگون تلاش کرده اند که تأثیر محیط اجتماعی را بر بهزیستی و سلامت افراد بررسی کنند (آشیدا[۸۷]، ۲۰۰۵ ).
۱۶-۲- پژوهش های انجام شده
با توجه به اینکه پژوهشهای کمی در خصوص اثر بخشی سبک زندگی سالم بر اضطراب مرگ انجام شده است، لذا در این پژوهش پژوهشهایی را که در خصوص اثر بخشی ابعاد سبک زندگی سالم (سلامت جسمی، سلامت روانی، سلامت معنوی و سلامت اجتماعی ) و یا رابطه آنها با متغیر اضطراب مرگ انجام شده است ، نیز ذکر میشود.
۱-۱۶-۲- سبک زندگی سالم و اضطراب مرگ در سالمندان
پژوهشهای انجام شده در خارج از کشور
* در پژوهشی که خلیلا و لیتوین[۸۸] (۲۰۱۴)، در خصوص سالمندان اسرائیل انجام داده بودند نتایج نشان داد که بین تغییر سبک زندگی ( رفتارهای سالم) و کاهش علائم اضطراب و افسردگی رابطه وجود دارد.
* در پژوهش دلمن و دبرا[۸۹] (۲۰۱۲)، بین اضطراب مرگ و برنامه ریزی سبک سالم زندگی و مراقبت از خود ارتباط معناداری وجود دارد.
* تحلیل و بررسی فرهنگی اضطراب مرگ میان شهروندان سالمند ژاپنی توسط کاوانو[۹۰] (۲۰۱۱)، نشان داد که اضطراب مرگ در اعضای که به مذهبی اعتقاد داشتند در مقایسه با سایر فرهنگها کمتر است.
* تحقیقات عزیز و رون ( ۲۰۱۰ )، بر روی ۱۴۵ سالمند ۶۰ سال و بالاتر با موضوع بررسی شیوع اضطراب مرگ در سالمندان مسلمان نشان داد که پشتیبانی اجتماع و خانواده در کاستن از اضطراب مرگ درسالمندان دارای اهمیت بالایی است.
* بررسی کلارک (۲۰۰۹) نشان داد که بسیاری از سبک های گوناگون زندگی، از جمله افزایش فعالیت فیزیکی، تحریک روانی فکری، پرهیز از مصرف سیگار و جنبه های مختلفی از رژیم غذایی با پیری سالم همراه هستند.
* در پژوهشی که فورد، اسپاک و بوسون[۹۱] (۲۰۰۸) انجام داند نتایج نشان داد که بهبود سبک زندگی و رفتارهای ارتقاء دهندهی سلامت موجب کاهش مرگ و اشتغال ذهنی به مرگ و بیماری در بین سالمندان زن میشود.
* در مطالعه ای که وود و همکاران[۹۲](۲۰۰۷) در خصوص اضطراب مرگ در بین ۳۰۴ زن و مرد در فاصله ی سنی ۱۸ تا ۸۷ سال انجام دادند، نتایج نشان داد هر چه افراد مسن تر می شوند اضطراب مرگ آنها بالاتر می رود، آنها عناصر سبک زندگی اثر گذار بر سلامت و اضطراب در این گروه سنی را، مصرف دخانیات، مصرف الکل، فعالیت جسمی، عادات غذایی، وضعیت اجتماعی اقتصادی و روانی گزارش کردند.
* رابرت فورتنر (۱۹۹۹) در یک پژوهش کیفی به بررسی ۴۹ پژوهش را در ارتباط با اضطراب مرگ در سالمندان با میانگین سنی ۶۸-۷۲ سال مورد بررسی قرار داده یه این نتیجه رسید که سطح بالای اضطراب مرگ با سطح پایین تمامیت خود، مشکلات جسمانی بیشتر و مشکلات روانشناختی بیشتر و احتمالاً بستری شدن در بیمارستان ارتباط دارد ( رابرت فورتنر،۱۹۹۹ به نقل از زمان شعار، ۱۳۹۱).
پژوهش های انجام شده در داخل کشور
* در پژوهش توکلی و همکاران (۱۳۹۳)، به بررسی اثربخشی آموزش گروهی سبک زندگی سالم بر افسردهخوی و اضطرب پرداختند، نتایج حاکی از اثر بخشی، این مداخلات بر میزان افسرده خویی و اضطراب در گروه آزمایش بوده است.
*قربانعلی پور و همکاران (۱۳۸۹)، به پژوهشی در خصوص تأثیر اضطراب مرگ بر سن و رفتارهای ارتقاء بخش سلامتی پرداختند. نتایج حاکی از آن بود که اضطراب مرگ با رفتارهای ارتقاء بخش سلامتی رابطه داشت.
*در پژوهشی که جعفری (۱۳۸۸) در خصوص اثر بخشی سبک زندگی سالم بر میزان بر میزان استرس، اضطراب و افسردگی پرستاران انجام داد، نتایج نشان داد آموزش سبک زندگی سالم به شیوه بحث گروهی سبب کاهش میزان استرس، اضطراب و افسردگی شده است.
*در پژوهش بهدانی(۱۳۸۷)، در خصوص ارتباط بین سبک زندگی با افسردگی و اضطراب، نتایج نشان داد هر چه سبک زندگی مطلوبتر باشد، میزان افسردگی و اضطراب کاهش مییابد.
*در پژوهش صمیمی و همکاران (۱۳۸۵)، در خصوص ارتباط بین سبک زندگی و سلامت روان ، نتایج نشان داد که سلامت عمومی با ابعاد سبک زندگی ارتباط معناداری دارد
* پژوهش بهدانی(۱۳۷۹) نشان داد هر چه سبک زندگی سالم تر باشد میزان اضطراب و افسردگی کمتر است.
۲-۱۶-۲- سبک زندگی سالم (ابعاد چهارگانهی آن) و رضایت از زندگی
پژوهشهای انجام شده در خارج از کشور
* در پژوهش کلارک و همکاران[۹۳](۲۰۱۲)، در خصوص اثر بخشی مداخلات مبتنی بر بهبود سبک زندگی بر افزایش سلامت عمومی و رضایت از زندگی در سالمندان انجام دادند . نتایج نشان داد که گروه آزمایشی که در خصوص آنها مداخله صورت گرفته بود، نسبت به گروه کنترل تغییرات مطلوبتری در شاخص های سلامت روان، عملکرد اجتماعی و رضایت از زندگی نشان دادند .
* در پژوهشی که توسط دی یانگ و همکاران[۹۴] ( ۲۰۱۲ ) در خصوص سالمندان ایتالیایی انجام شد. نتایج پژوهش نشان داد عواملی مثل سلامت جسمی، سلامت روانی و اجتماعی که از ابعاد سبک زندگی سالم هستند در رضایت از زندگی سالمندان بیشتر از سایر عوامل مؤثر شناخته شده اند.
* در پژوهشی که در آلمان در سال (۲۰۱۰)، توسط ونک و آلفونس[۹۵] با موضوع سالمندی، بهداشت و درمان و رضایت از زندگی ، به منظور بررسی اثر پیری و سلامتی در دوران بر رضایت از زندگی انجام شد . نتایج نشان داد با کاهش میزان سلامتی میزان رضایت از زندگی نیز کاهش مییابد. بنابراین، آموزش رفتارهای سالم و اصلاح الگوی زندگی، میتواند راهی مفید جهت افزایش سلامت و رضایت از زندگی در دوران پیری باشد.
* در پژوهشی که( راس موسن و بیرمز[۹۶]، ۲۰۱۰)، بر روی ۱۹۴ آزمودنی در استانبول به منظور بررسی رابطه بین اضطراب مرگ و سلامت روانی – اجتماعی انجام داد ، نتایج نشان داد که سلامت روانی و اجتماعی موجب کاهش سطح اضطراب مرگ میشود.
*بررسی کلارک [۹۷](۲۰۰۹) نشان داد که بسیاری از سبک های گوناگون زندگی، از جمله افزایش فعالیت فیزیکی، تحریک روانی فکری، پرهیز از مصرف سیگار و جنبه های مختلف رژیم غذایی با سالمندی سالم و کیفیت زندگی بالا همراه هستند.
* در پژوهش ساراپ اینال[۹۸] و همکاران (۲۰۰۷)، با عنوان رابطه بین سبک زندگی ارتقاء بخش سلامتی با رضایت از زندگی در سالمندان، با دامنهی سنی (۹۰-۶۰) سال انجام دادند، نتایج تحلیل داده ها نشان داد که افرادی که سبک زندگی سالم داشتند (فعالیت بدنی منظم، مشارکت در فعالیت ها، . . ) نمرات قابل توجهی در مقیاس رضایت از زندگی کسب کردند.
* ویت هد[۹۹](۲۰۰۴)، در پژوهشی نشان داد که اجزای حفاظت کننده سلامت، احتمال مواجهه فرد را با بیماری یا آسیب کاهش میدهند و اجزای ارتقاء دهنده سلامت الگویی در راستای حفظ یا افزایش سطح خودشکوفایی، رفاه و رضایتمندی افراد عمل میکنند.
*در پژوهشی که در شهر هنگ گنگ در خصوص مؤلفه های مهم سبک زندگی و اثر آن ها بر سلامت در دوران سالمندی بر روی سالمندان ۷۰ ساله و بالاتر این شهر توسط وو، هو و یا[۱۰۰](۲۰۰۲)، انجام شد، نتایج پژوهش نشان داد که در کل سلامت عمومی و رضایت مندی از ندگی حتی در دوران سالمندی به نحوه چشمگیری تحت تأثیر رفتارها و سبک زندگی سالم قرار دارد.
پژوهشهای انجام شده در داخل کشور
* در پژوهشی که حکمت پو، شمسی و زمانی(۱۳۹۲)، در خصوص آموزش شیوه زندگی سالم بر کیفیت زندگی سالمندان انجام دادند، نتایج نشان داد که قبل و بعد از آموزش بین نمره های کیفیت زندگی اختلاف معناداری وجود دارد.
* در پژوهش یوسفی و همکاران (۱۳۹۱) در خصوص اتباط فعالیت جسمانی با کیفیت زندگی و رضایت از زندگی انجام داد نتایج نشان داد که فعالیت جسمی به طور غیر مستقیم از طریق سلامت جسمانی و روانی بر رضایت از زندگی اثر می گذارد.
* در مطالعه ای که کاوه و همکاران (۱۳۹۱) در خصوص اثر بخشی آموزش سبک زندگی سالم بر رضایت از زندگی سالمندان شهر شیراز انجام دادند، یافته های این پژوهش نشان داد که نمرات در دو گروه آزمایش و گواه بعد و قبل از آموزش تفاوت معناداری داشتند.
* نتایج پژوهش عصاررودی و همکاران(۱۳۹۱)، تحت عنوان ارتباط سلامت معنوی و رضایت از زندگی، نشان داد که سلامت معنوی و رضایت از زندگی با یکدیگر ارتباط دارند.
* در پژوهش سیفی قرابقلو (۱۳۹۱) نتایج نشان داد که آموزش سبک زندگی سالم به سالمندان میتواند منجر به بهبود کیفیت زندگی آنها شود.
* قهرمانی و همکاران (۱۳۸۸)، در پژوهش خود نشان دادند که مداخله آموزشی در خصوص آموزش فعالیت جسمانی و اتخاذ یک شیوه زندگی سالم توانسته همهی ابعاد کیفیت زندگی سالمندان گروه مداخله را نسبت به گروه شاهد نشان را تحت تأثیر قرار دهد.
* بررسی حبیبی سولا ، نیکپور، سیدالشهدایی و همکاران (۱۳۸۵)، نشان داد که کیفیت زندگی در دوران سالمندی میتواند به راحتی مورد تهدید قرار گیرد، لذا در نظر داشتن رفتارهای ارتقاء دهنده سلامت در سالمندان از اهمیت بالقوهای برخوردار است.
* پژوهشهای متعمدی شلمزاری و همکاران(۱۳۸۱)، نشان دادند که حمایت اجتماعی تأثیر معناداری بر احساس تنهایی، سلامت عمومی، شادی و افسردگی و رضایتمندی سالمندان از زندگی دارد.
فصل سوم
روش پژوهش
۱-۳-طرح پژوهش
با توجه به داوطلبانه بودن شرکت افراد در گروه های درمانی و از طرف دیگر تصادفی گمارده شدن آنها در گروه های آزمایشی و کنترل؛ روش استفاده شده در این پژوهش نیمه آزمایشی است. پیش از اجرای جلسات مداخله از افراد گروه نمونه پیشآزمون گرفته شد. همچنین، بعد از انتساب آزمودنی ها در دوگروه آزمایشی و کنترل آموزش سبک زندگی سالم در قالب ۱۲ جلسهی ۴۵ دقیقهای در خصوص گروه آزمایشی اجرا شد. بعد از اتمام جلسات آموزشی بلافاصله پسآزمون اجرا شد و نتایج پیشآزمون و پسآزمون در دو گروه آزمایشی و کنترل مقایسه شدند. مجدداً، بعد از گذشت سه ماه از انجام جلسات آموزشی؛ به منظور پیگیری اثر بخشی جلسات پرسشنامه های پژوهش در خصوص گروه آزمایشی اجرا گردیدند.
جدول ۱-۳: دیاگرام تحقیق
: اندازه دولت (نسبت مخارج دولت به تولید ناخالص داخلی)
: درجه بازبودن تجاری (نسبت جمع صادرات و واردات به تولید ناخالص داخلی)
: نرخ رشد تولید ناخالص داخلی
: نااطمینانی بازدهی سهام
i و t نیز به ترتیب شمارنده های مقطع (کشور) و زمان (سال) می باشند.
درنهایت با توجه به نوع داده ها که هم در مقطع و هم طی زمان گسترش یافته اند، الگوی داده های تابلویی مورد استفاده قرار گرفته است. همجنین با توجه به آزمون های انجام شده، از میان انواع الگوهای داده های تابلویی، الگوی اثرات ثابت انتخاب و مورد ارزیابی قرار گرفت.
ب- معرفی متغیرها، چگونگی اندازهگیری آنها و منابع آماری:
برای آزمون فرضیه های پژوهش از الگوی گارچ برای اندازه گیری نااطمینانی و از الگوی داده های تابلویی برای تخمین الگو استفاده شده است. کلیه داده های اقتصادی از شاخص های منتشر شده توسط بانک جهانی تهیه شده است.
۷٫۱٫ساختار پژوهش
این پژوهش در پنج فصل تدوین شده است. در فصل اول، کلیات تحقیق شامل اهداف، فرضیهها، حدود و روش پژوهش تحقیق بررسی میشود. فصل دوم، به مبانی نظری مرتبط با نااطمینانی و اندازه دولت و مروری بر مطالعات گذشته میپردازد. در فصل سوم، روش تحقیق و توصیف دادهها بیان میشود. فصل چهارم، به معرفی الگوی تحقیق و تجزیه و تحلیل نتایج برآوردها اختصاص دارد. در فصل پنجم نیز خلاصهای از تحقیق بیان شده و با نتیجهگیری و پیشنهادات ارائه شده پایاننامه خاتمه مییابد.
فصل دوم
ادبیات موضوع
فصل دوم: ادبیات موضوع
۱٫۲٫ مقدمه
در این فصل ابتدا نظریههای مختلف در مورد اندازه دولت و حوزه دخالت دولت در فعالیتهای اقتصادی و علل رشد هزینههای دولت مطرح میشود و سپس ارتباط آن با مفهوم نااطمینانی در اقتصاد کلان بررسی میشود. سپس مبانی نظری و مطالعات پیشین داخلی و خارجی انجام شده در این زمینه بررسی میشود.
۲٫۲٫ارتباط مفهوم نااطمینانی و اندازه دولت
۱٫۲٫۲ علل رشد هزینه های دولت
اقتصاددانان و دانشمندان سیاسی در مورد اینکه چه چیزی سطح مخارج دولت را تعیین می کند، نظریه های زیادی را پیشنهاد کرده اند. اقتصاددانان بریتانیایی، آلن پیکاک و ژاک وایزمن[۶]، اثر چرخ دندهای[۷] را معرفی می کنند. اگر یک جنگ به عنوان مثال مخارج را افزایش دهد، مخارج دولت بعد از جنگ، به سطح مخارج قبل از جنگ کاهش نخواهد یافت[۱۸].
قانون واگنر که به نام اقتصاددان آلمانی آدولف واگنر[۸](۱۹۱۷-۱۸۲۵) نام گذاری شده است، بیان می کند که سهم در حال رشد دولت از تولید ناخالص ملی به طور ساده، نتیجه پیشرفت اقتصادی است.
نظریه ماسگریو و روستو[۹] موسوم به الگوی توسعهای دولت، رشد بخش عمومی را نتیجه هزینه های توسعهای میداند. و بعضی دیگر از نظریاتی که اشاراتی به آنها می شود[۱۸].
۲٫۲٫۲٫ تجزیه و تحلیل پیکاک و وایزمن( اثر چرخ دندهای رشد دولت)
به نظر پیکاک و وایزمن[۱۰]، مالیاتها محدودیتی برای هزینه های دولت ایجاد می کنند، در نتیجه هرگاه دولت قادر به افزایش نرخهای مالیاتی نباشد، افزایش درآمدش فقط با افزایش درآمد ملی همراه می شود. با رشد و افزایش درآمدها، درآمدهای مالیاتی هم با نرخ ثابت افزایش مییابند و در نتیجه این امکان را فراهم می کند که هزینه های دولت، همراه با رشد و افزایش درآمد ناخالص ملی افزایش یابد. در نتیجه در شرایط عادی، هزینه های دولت رشد تدریجی خواهند داشت ولی در شرایط نامطلوب اجتماعی و وجود نااطمینانی، این روند منظم در افزایش هزینه های دولت، مختل می شود. شرایط نامطلوب اجتماعی مانند جنگ، قحطی یا مواردی مثل سیل و زلزله که سبب افزایش نااطمینانی در فضای اقتصاد میشود نیاز به افزایش سریع هزینه های دولت را بیشتر میکند و درنتیجه سبب به وجود آمدن نوسانات در رشد مخارج دولتی و همچنین جایگزینی مخارج عمومی به جای مخارج خصوصی میگردد. پیکاک و وایزمن این تغییرات را اثر جا به جایی خواندهاند. هزینه های دولت در شرایط بحران اجتماعی، به سمت بالا جا به جا می شود و در دوره بحران، هزینه های مربوط به شرایط بحران، جای هزینه های عمومی دیگر را میگیرند. این شرایط نوعی جا به جایی در خط سیر هزینه های عمومی را به طرف بالا سبب می شود. به هر حال، پس از دوره بحران اجتماعی، هزینه های عمومی به مسیر پیشین خود باز نمیگردند[۴].
۳٫۲٫۲٫ الگوی توسعهای دولت ( نظریه ماسگریو-روستو)
در این الگو سه مرحله برای رشد و توسعه اقتصادی در نظر گرفته شده است و روند تغییرات و ترکیب هزینه های دولت در هر یک از این مراحل ارائه شده است.
در مرحله ابتدایی رشد و توسعه اقتصادی، سرمایه گذاری زیربنایی توسط دولت انجام می شود. کالاهایی که ماهیت زیربنایی دارند، کالاهایی هستند که بخش خصوصی تمایلی به تولید آنها ندارند، مثل ایجاد سیستم حمل و نقل و ایجاد راه، شبکه آبرسانی و ایجاد سد، ایجاد نیروگاههای تولید برق. بنابراین هزینه های سرمایه گذاری دولت نسبت به سرمایه گذاری کل جامعه افزایش مییابد.
در مرحله میانی رشد و توسعه، امکان سرمایه گذاری برای بخش خصوصی به دلیل اینکه دولت سرمایه گذاریهایی در بخش زیربنایی انجام داده است، فراهم شده است. بنابراین مادامی که سرمایه گذاری زیربنایی توسط دولت صورت میگیرد، سرمایه گذاری بخش خصوصی نیز افزایش مییابد. البته همراه با گسترش فعالیتهای بخش خصوصی، وجود پیامدهای خارجی و نقایص و کوتاهیهای سیستم بازار و نااطمینانی نیز شدت میگیرد و این، دخالتهای دولت را در پی خواهد داشت و هزینه های دولت برای رفع این نقایص افزایش مییابد.
ماسگریو چنین اظهار نظر می کند، که با افزایش نسبت هزینهی کل سرمایه گذاری به درآمد ناخالص ملی در مراحل رشد و توسعه اقتصادی، سهم هزینه های سرمایه گذاری دولت نسبت به درآمد ناخالص ملی کاهش مییابد. روستو می گوید: در مراحل رشد و توسعه یافتگی یا مرحله بلوغ رشد و توسعه، ترکیب و ساختمان هزینه های دولت تغییر مییابد، یعنی هزینه های سرمایه گذاری زیربنایی جای خود را به هزینه های سرمایه گذاری و خدمات رفاهی، بهداشت و درمان، آموزش و پرورش و … میدهد و همچنین در این مرحله، دولت برنامههایی برای حفظ درآمد و توزیع مناسب رفاه برای افراد جامعه دارد. هزینه های لازم برای این اهداف نسبت به هزینه های دیگر بخش عمومی و درآمد ناخالص ملی افزایش مییابد [۴].
۴٫۲٫۲٫ جهانیشدن اقتصادی و اندازهی دولت
جهانی شدن با تقویت بازار همراه است. این پدیده، هم در دید پروسهای و هم در دید پروژهای، کمینه کردن حجم دولت را دنبال میکند. در دید بسیاری، رابطه منفی میان اتحاد با اقتصاد جهانی و حجم دولت وجود دارد. چنین فرض میشود که تأثیرگذاری مداخلات دولت در اقتصادهای یکپارچه شده، کمتر میباشد و ادغام بینالمللی بازارها ابزاری برای بهبود کارایی و کارکردهای دولت در سطح ملی است. هر چند نتایج مطالعات تجربی خلاف این تفکر را نشان داده است.
رودریک[۱۱] (۱۹۹۸) در مقاله خود تحت عنوان «چرا اقتصادهای بازتر دولتهای بزرگتری دارند»، خلاف ایده فوق را مطرح نمود. وی معتقد است دولت و بازارها در اقتصادهای باز تا درجهای مکمّل یکدیگراند. وی در مطالعه خود نشان میدهد که در اقتصادهایی که مزایای بیشتری از بازارهای جهانی به دست آوردهاند و بازتر بودهاند، نقش دولتها در اقتصاد ملی سریعتر گسترش یافته است[۴۳].
باز بودن تجاری و باز بودن مالی، دو بعد مهم از نااطمینانی اقتصادی هستند که در این قسمت به آنها و رابطه آنها با اندازهی دولت پرداخته می شود.
۱٫۴٫۲٫۲٫ باز بودن تجاری و اندازهی دولت
در ادبیات بخش عمومی نظریه های متنوعی در تبیین رفتار اندازهی دولت وجود دارد. نظریه واگنر درآمد را مهمترین تعیین کننده اندازهی دولت میداند. ویا نظریه بامول دلیل بزرگ شدن اندازهی دولت را کاربر بودن تولید بخش عمومی در مقایسه با بخش خصوصی و کارایی پایین آن میداند، به همین دلیل در طول زمان سهم مخارج دولت در تولید افزایش مییابد. نظریه ماسگریو و روستو مرسوم به الگوی توسعهای دولت، رشد بخش عمومی را نتیجه هزینه های توسعهای میداند. کلی (۱۹۷۶)، داده های بین کشوری ۲۷ کشور غیر کمونیست را برای دوره ۱۹۶۳-۱۹۶۱ که در مرحله میانی از توسعه اقتصادی بودند با درآمد سرانهی حدود ۲۲۵۰-۲۵۰ دلار مطالعه نمود. او به این نتیجه رسید که صرفههای مقیاس در تأمین خدمات دولتی، که توسط تراکم جمعیت و اندازهی کل جمعیت اندازه گیری می شود، تأثیر منفی و معنادار بر اندازهی دولت دارد. در این راستا مطالعه سونگ لی و لین[۱۲](۱۹۹۴)، نیز ثابت کرد که تراکم و اندازهی جمعیت با اندازهی دولت رابطه منفی دارد. نظریهی پیکاک و وایزمن، اندازهی دولت را به تحولات سیاسی و انگیزه های احزاب سیاسی نسبت میدهد. با تشدید فرایند جهانیشدن، اقتصاددانان در سالهای اخیر به این باور رسیده اند که باز بودن اقتصاد، خود می تواند یکی از تعیین کننده های اندازهی دولت باشد، که در این ارتباط چند فرضیه وجود دارد[۴۴].
تئوریهای مربوط به اندازهی دولت، به طور عمده روی عوامل موثر بر تقاضا برای کالاها و خدمات دولتی و همچنین ساختار عرضه کالاها و خدمات دولتی تمرکز دارند. تشکیلات سیاسی، نوع دولت، درجه مداخلهی سیاسی، قوانین سیاسی، از عوامل تعیین کننده در بخش عرضهی کالاها و خدمات دولتی به شمار میروند. اما در تئوریهای مربوط به اندازهی دولت در بخش تقاضا برای کالاها و خدمات دولتی، عوامل گوناگونی به عنوان متغیر توضیحی اثرگذار بر اندازهی دولت وجود دارند که یکی از آنها باز بودن تجاری میباشد. ارتباط بین این دو متغیر( باز بودن تجاری و اندازه دولت) بسیار مهم است و هنوز به طور کامل، علم دقیقی از آن ارائه نشده است. در مورد تأثیر باز بودن تجاری بر اندازهی دولت، فرضیههایی مطرح شده است که در ادامه ابتدا فرضیه جبرانی که توسط رودریک(۱۹۹۸) بیان شده است، مطرح شده و در نهایت فرضیه جدیدی که بیان دیگری از فرضیه رودریک است، مطرح می گردد.
۲٫۴٫۲٫۲٫ فرضیه جبرانی (COMPENSATION HYPOTHESIS)
برای اولین بار این کامرون[۱۳] (۱۹۷۸) بود که به ارتباط بین باز بودن اقتصاد و اندازهی دولت پی برد. او این رابطه را برای ۱۸ کشور عضو سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه، آزمون کرد. بحث اساسی او این بود که، افزایش باز بودن تجاری( که با سهم مجموع صادرات و واردات در تولید ناخالص داخلی نشان داده میشد) دولتها را وادار به افزایش مخارج عمومی خود برای ایمن ماندن در برابر ریسکها و نااطمینانیهای رقابتی اقتصاد بین الملل میسازد. سرانجام رودریک با نگاه به تجارت بینالملل توضیحی متفاوت برای رشد اندازهی دولت عرضه کرده است[۱۷].
وی در مقالهای با عنوان«چرا اقتصادهای بازتر دولتهای بزرگتری دارند» برای ۲۳ کشور عضو سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه به موضوع مهم و در حد خود تعجبآوری پرداخته است. رودریک بر اساس مطالعه کامرون (۱۹۷۹) با ارائه شواهد و مدارکی از این ۲۳ کشور نشان داد که هر چه اقتصاد داخلی با دنیای خارج ارتباط بیشتری برقرار نماید و در معرض ریسکهای بین المللی قرار گیرد، اندازهی دولت نیز افزایش مییابد. وی بیان می کند که هرچه اقتصاد یک کشور بازتر شود، این کشور در قبال نوسانات قیمت کالاهای وارداتی و صادراتی که به شکل شوکهای رابطه مبادله ظاهر می شود، آسیبپذیرتر خواهد بود. از این رو دولتها از طریق ایجاد برنامه های حمایتی مختلف از بیکاران و دیگر برنامه های اجتماعی میتوانند ریسک چنین نوساناتی را برای شهروندان کاهش دهند. ارائه چنین خدماتی از طرف دولت نیازمند انجام هزینه های قابل توجهی است، که سبب بزرگتر شدن اندازه دولت میشود. به نظر رودریک در کشورهای در حال توسعه که دولت فاقد توانایی لازم برای ارائه موثر چنین خدماتی است، گسترش دولت برای استخدام افراد بیشتر و حمایت آنها از ریسکهای ناشی از تجارت بینالملل انتخابی طبیعی میباشد [۱۷].
در مطالعه وی که با مقایسه بین درجه باز بودن اقتصاد، که به واسطه شاخص سهم تجارت در تولید ناخالص داخلی، به عنوان شاخصی برای اندازه گیری جهانی شدن اقتصاد و حجم دولت که به واسطه شاخص سهم مخارج دولت در تولید ناخالص داخلی سنجیده می شود، نشان داده شده است که یک ارتباط مثبت، قوی و محکم بین باز بودن اقتصاد ونااطمینانی حاصل از آن و اندازه دولت وجود دارد. همچنین رودریک معتقد است دولت و بازارها در اقتصادهای باز تا درجهای مکمل هم بوده اند و در اقتصادهایی که مزایای بیشتری از بازارهای جهانی به دست آوردهاند(بازتر بوده اند)، اندازهی دولتها سریعتر رشد و گسترش یافته است، رودریک در توضیح این امر که چرا با افزایش تجارت و باز بودن اقتصادها، حجم دولت و مخارج آن افزایش مییابد، این فرضیه را بیان می کند که «مخارج دولتی در اقتصادهایی که در معرض ریسک بیرونی زیادی واقع شده اند، نقش کاهندهی ریسک را بازی می کند». وی الزام دولت به ارائه بیمهی اجتماعی را مهمترین عامل در افزایش مخارج میداند و میگوید دولتها با این عمل، سهمی را در تعدیل و کاهش خطرات ناشی از مواجه شدن با تجارت جهانی به عهده میگیرند. وی توضیح میدهد که برخی معتقدند پایین آوردن مقیاس دولت، بدون توجه به نااطمینانیهای اقتصادی ایجاد شده توسط جهانیشدن، ممکن است به طور واقعی به آیندهی آزادی تجارت جهانی لطمه وارد سازد[۸].
ایده رودریک در تبیین رفتار اندازهی دولت، بر باز بودن تجاری تاکید دارد، این مجرای ارتباطی در قالب یک الگوی نظری بیان می گردد.
اقتصادی را با مقدار عرضه ثابت از یک کالای صادراتی، در نظر میگیریم که دو گونه از آن توسط بخش خصوصی و بخش عمومی تولید می شود. این اقتصاد یک واحد نیروی کار نرمال شده در اختیار دارد که میزان آن در بخش عمومی و آن در بخش خصوصی به کار گرفته می شود. میپذیریم که قیمت تصادفی کالای صادراتی بر حسب کالای وارداتی (یعنی رابطه مبادله) است. فرض میکنیم کالای صادراتی در داخل مصرف نشده و کالای وارداتی نیز در داخل تولید نمی شود. و همچنین تراز تجاری همواره متوازن است پس اقتصاد داخل، مقدار کالای وارداتی را خریداری می کند. در اینجا با واردات به عنوان کالای واسطهای رفتار شده و فرض می شود که بهرهوری، تولید بخش خصوصی داخل را افزایش میدهد. تابع تولید برای کالای خصوصی نسبت به نیروی کار خطی بوده و به صورت میباشد. نکته مهم اینست که با بستگی یافتن تولید داخل به سطح واردات، یک مجرای قابل قبول برای سرایت ریسک مربوط به تجارت بر اقتصاد داخل بدست می آید. همچنین، عرضهی کالای عمومی به صورت با و مشخص می شود.
دولت اندازهی بخش عمومی ، را پیش از دانستن ، تعیین می کند. می توان به این مسئله به عنوان فرایند تعیین اندازهی بهینه بخش دولتی در ارتباط با نوسان در رابطه مبادله نگریست. برای سادگی کالای تولید شده به روش عمومی و کالای خصوصی را در مصرف، جانشین کامل یکدیگر فرض میکنیم، آنگاه مسئله بهینهسازی دولت برابر است با:
(۱٫۲) Max
در اینجا ، نشانگر تابع مطلوبیت خانوار نماینده است که و میباشد. فرض کنیم دارای توزیعی با میانگین و واریانس است. با به کارگیری تقریب مرتبهی دوم تیلور برای حول و گرفتن انتظارات میتوان را به صورت زیر بیان کرد:
(۲٫۲)
در معادله (۲-۲)، مطلوبیت انتطاری بر حسب واریانس رابطه مبادله، تعریف شده است، با تعریف به عنوان معیار در معرض ریسک خارجی بودن، شرط مرتبه اول بهینهیابی دولت را داریم:
(۳٫۲)
شرط مثبت بودن عبارت داخل قلاب است، یعنی خانوار نماینده نسبت به مصرف، احتیاطی عمل می کند، که در اینجا این فرض انجام میگیرد. دلالت مستقیم بهینهیابی دولت این است که در معرض ریسک خارجی بودن به یک سطح بهینه بزرگتر از میانجامد.
دو اقتصاد A و B را در نظر میگیریم که در همه زمینه ها یکسان بوده، اما به گونه های متفاوت در معرض ریسک خارجی قرار دارند، یعنی و مثبت است. شرط مرتبه اول بهینهیابی دولت برای اقتصاد A به صورت ساده می شود، در حالیکه برای اقتصاد B، است. از آنجایی که میباشد، آنگاه است. افزایش در ریسک صادرات یک تخصیص مجدد منابع اقتصادی به سمت فعالیت مطمئن (دولت) را میطلبد حتی هنگامی که بازدهی فعالیتهای دولت، زیر (میانگین) بازدهی دیگر فعالیتها باشد.
۳٫۴٫۲٫۲٫ اندازهی کشور، باز بودن تجاری و اندازهی دولت
مـردانـه بـگـذر از ازل و از ابـد تـمـام کـم گـوی از ازل، ز ابد نیز هم مپرس
چـون تـو بدین مقام رسیدی، دگر مباش گم گرد در فنا و دگر بیش و کم مپرس
(عطار،دیوان، ص۳۴۲)
در عرفان یک ذوق، تجربه یا حسّی به انسان دست می دهد که عارف خود را جاودانه و فراتر از مرگ و مردن احساس می کند. آن حالت درونی بیشتر شهودی است که شاید به عنوان اسم کلّی بتوان بر آن لفظِعشق اطلاق کرد. عارفان وقتی از آن تجربۀ درونی صحبت می کنند، عنوان خاصی برای آن ندارند چراکه فرازبانی است. اما خصوصیات و حالاتی را که از آن به فرد نسبت می دهند، فراتر از زندگانی و مرگ و پیری و جوانی است. این قضیه را تجربۀ جاودانگی می نامیم. هر چند برای خود عارف سرّی است بیان نشدنی. این سرّ، عارف را در هاله ای از خلسۀ جاودانگی قرار می دهد:
کاری است ز پیری و جوانی برتر وز عالم مرگ و زندگانی برتر
سـرّی اسـت ز پـردۀ مـعانی برتر جـاوید ز بـاقی و ز فانی برتر
(عطار، مختار نامه، ص۹۶)
در عرفان جاودانگی، در ک شدنی و دریافتنی است که فرد باید آنرا کسب کند. وقتی انسان این حسّ جاودانگی و فناناپذیری را بدست آورد، دیگر ترسی از مرگ و مردن نخواهد داشت.
خواب و مرگ
اصل زندگی بر پایۀ آگاهی و معرفت است و هوشیاری و باخبری نیز زندگی است. امّا در گفته های بزرگان و اندیشمندان عموماً خواب را مرگ نامیده اند. روایت پیامبر(ص) که فرموده اند: النومُ اخوا الموتِ[۲۷] ناظر بر همین مسئله است. در خواب، انسان هیچ آگاهی از خود و از هستی و وجود خود ندارد. گویی اصلاً زندگی ای ندارد که بدان آگاهی داشته باشد. از این روست که نادانی و جهالت را مرگ و نادان و جاهل را مرده می پندارند. بیداری، زندگی است، همانگونه که خواب مرگ است. خواب و مرگ، بی خبری و غفلت و عدم آگاهی از زندگی و بودن است. از این روست که عرفا از غفلت و بی خبری برحذر می دارند. چراکه آنرا خواب می دانند.
«در اساطیر یونان، خواب و مرگ[۲۸] (Thanatos,Hypnoss)، دو برادر همزادند»[۲۹]. تاناتوس ایزد مرگ خوانده شده است که «در دوزخ منزل دارد، زیرا در همان جا از مادرش «شب» با برادر همزاد خود هیپنوز، یعنی خواب، زاده شد»[۳۰]. امّا نکته ای که اینجا حائز اهمیت است این است که عرفا زندگی این دنیایی را خواب می پندارند که با مرگ، انسان از خواب(غفلت و بی خبری) بیدار می شود. الناسُ نیامٌ فإذا ماتُوا إنْتَبَهوا[۳۱].
این مسئله برمی گردد به این تصوّر انسان که واقعیت و حقیقت را بعد از مرگ و در عالم دیگر می دانند. به همین علّت است که عرفا آگاهی یافتن بدان را در گرو مردن از این زندگی قلمداد می کنند و آنهایی که از این زندگی نمیرند در خواب بی خبری و نادانی به سر می برند تا زمانی که مرگ فرا برسد. آن هنگام است که به حقیقت پی خواهند برند. البتّه در تشبیه خواب به مرگ، تکیه بر خصوصیات و ویژگی های آن دوست. فرد در عالمِ خواب مانند کسی می ماند که مرده است. او از همه چیز بی خبر و گویی اصلاً در زندگی نیست. امّا گاهی عرفا جای مشبّه و مشبّه به را عوض می کنند و مرگ را به خواب تشبیه کرده اند. اندیشه ای که باعث این نوع تصویر گری شده، اعتقاد به رستاخیزِ دوباره و ورود به حیاتِ دیگر است. انسان همان طور که پس از چند مدّت خواب، بیدار می شود، بعد از مرگ نیز دوباره در عالم دیگر زنده می شود. از این رو تشبیه مرگ به خواب نوعی نگاهِ مثبت به مرگ است. امّا بالعکس در تشبیه خواب به مرگ، تکیه اصلی بر ذمّ خواب و بی خبری است.
فصل دوم(سبک خراسانی)
دورۀ دوری از مرگ اندیشی
بخش۱: رودکی
بخش۲: فردوسی
بخش۳: خیّام
دورۀ دوری از مرگ اندیشی
اگر به بررسی مختصات شعری سبک خراسانی بپردازیم، شاید سنخیّت چندانی با مرگ در آنها مشاهده نشود و حال و هوای شعری آن دوره را به دور از فضای مرگ و مرگ اندیشی بدانیم. اما به هر حال رگه هایی از مفاهیم کلّی راجع به مرگ و مسائلی که متأثّر از مرگ و مرگ اندیشی است، در اشعار شاعران این دوره قابل مشاهده است. همانطور که در بررسی افرادِ مرگ اندیش، برای جویای علّت و عوامل آن، به بسترهای زندگیِ اجتماعی- اقتصادی و نیز رخدادها و حوادثی که در زندگی برای او اتفاق افتاده است، توجه می شود؛ در بررسی افرادی که مرگ اندیش نیستند، باز به زیربناهای زندگی آنها توجه می شود. شعر دورۀ سبک خراسانی به خاطر ماهیّت برون گرایانه ای که دارد، چندان به مسائل مربوط به فلسفه و معنای زندگی و در کل رازجویی هستی شناسانه نمی پردازد. در این دوره یاد مرگ به صورت خیلی ناچیز، آن هم در حدّ مفاهیم کلّی و آگاهی های عام از مرگ، بروز یافته است. در این دوره توصیه های شاعران به مرگ اندیشی، آنگونه که در سبک عراقی و هندی وجود دارد، مشاهده نمی شود. وقتی در اشعار شاعران دورۀ خاصی، اثری از مرگ و مرگ اندیشی نیست، می توان نتیجه گرفت که آن دوره، دورۀ بسامان و مطلوب بوده که ابزارها و وسائل رفاهی آنقدر فراهم و مهیّا بوده است که انسانها را از مرگ و مرگ اندیشی دور کرده و در غفلت قرار داده است.
شاعرِ این دوره شاعری است که شعر را در خدمت مدح به کار می گیرد. او باید شعری بسراید که باب طبع ممدوح باشد. پادشاهان و امیران از شعر برای شادی و خوشگذرانی و سرور استفاده می کردند. بنابراین شعر شاعران باید به گونه ای می بود که غم و اندوه های آنها را بزداید و آنها را هر چه بیشتر به وجد و سرور و شادی وادارد. به همین دلیل شاعر سعی می کرد از مضامین و موضوع های شادی گرایانه ای که به رضایت خاطر ممدوح می انجامید، در شعر استفاده کند. او از خوشی ها و شادی های زندگی برای ممدوح می گفت. به همین سبب از مرگ و مسائل وابسته بدان خوداری می کرد. از این روست که مرگ در شعر این دوره جلوۀ چندانی ندارد. علاوه بر این،سکوت دورۀ سبک خراسانی راجع به مسئلۀ مرگ به زیرساخت های اجتماعی و فرهنگی جامعه برمی گردد. مهیّا بودنِ زمینه های آسایش باعث دوری ذهن و افکار مردم جامعه از اندیشیدن به مرگ و مسائل مربوط به حقیقت و فلسفه جویی شده است. «ابن حوقل تصریح می کند که مملکت آل سامان به وفور نعمت و ثروت بسیار معروف بوده است»[۳۲]. شاعران این دوره همه درباری بودند. از این رو از پادشاهان آل سامان و بعداً غزنویان صله ها و مستمری های فراوانی دریافت می کردند و زندگی آنها در رفاه و آسایش که اسباب دوری از مرگ اندیشی اند، سپری می شد. یکی از مطالب مهم دورۀ سامانی، رعایت آزادی افکار و عقیده است[۳۳]. این آزادی افکار، بیشتر باعث برون گرایی فرد می شود و دغدغۀ فکری و فشار روحی کمتری در او ایجاد می کند. در نتیجه او به زندگی روزمرۀ خویش، بدون پریشان احوالی و ترس و هراس و محدودیّت می پردازد. هر اندازه انسان بیشتر از گذران زندگی لذّت برد و سرگرم آن باشد، کمتر به مرگ و نبودن می اندیشد. در سبک خراسانی، شاعران هیچ گاه مرگ را نجات و راحتی و رسیدن به آرامش تلقّی نکرده اند. بر خلاف دوره های بعدی که مرگ را نجات و رهایی از رنجها و بدبختی های زندگی می دانستند. این موضوع، نشان از رفاه اقتصادی و آسایش اجتماعی مردم آن عصر است. مرگ اندیشْ بودن یا نبودن به زیرساخت های زندگی افراد برمی گردد. انسان تا زمانی که در آسایش و رفاه باشد به مرگ نمی اندیشد، بلکه آرزوها و تمایلاتِ ماندگاری زندگی به ذهن و فکر او می آید. انسان زمانی مرگ را نجات و راحتی می داند که زندگی اش در نهایت بدبختی و رنج و فلاکت سپری شود. همواره رفاه و آسایش انسان را به خوش بینی و شادباشی و سرور می کشاند. از این رو بستر جامعۀ دورۀ خراسانی بستری کاملاً مهیّا برای غفلت از یادکردِ مرگ و مرگْ اندیشی است. شاعران این دوره دغدغۀ فکری که باعث درون گرایی آنها شود، ندارند. آرامش بیرونی همواره آرامش فکری و درونی را در پی دارد.
مرگ اندیشی تبدیل به مسئله ای شده است که باید علّت و عوامل داشته باشد. مرگ اندیشی به گونه ای تصوّر و تفهیم شده است که انسان نباید مرگ اندیش باشد و کسی که زیاد به مرگ می اندیشد، یا شاعر و نویسنده ای که مرگ سرا است، حتماً باید علّت و عواملی داشته باشد که در زندگی او رخ داده است. به همین خاطر است که بیشتر مردم مرگ اندیشی را نوعی بیماری می دانند.اما؛ آیا واقعاً مرگ اندیشی بیماری است؟
رودکی
دورۀ رودکی فضای مرگ اندیشی نیست.فضایی است که شادی ها و آسایشها اجازه و فرصت اندیشیدن به مسائلی چون مرگ نمی دهند.چرا که مرگ اندیش بودن بیشتر مختص محیطی است که اسباب شادی و طرب کم باشد و بدبختیها و سختی ها آنقدر زیاد باشد که شادی در آن اوضاع مفهوم خود را از دست بدهد و بی معنا جلوه کند.اگر از چرایی عدم وجود زیادی اشعار راجع به مرگ در شاعران این دوره بخواهیم بحث کنیم،باید به زمینه های فرهنگی،اقتصادی،سیاسی و اجتماعی آن دوره بپردازیم.جامعۀ عصر سامانی بر عکس دوره های بعد، از محرّکه هایی که باعث درون گرایی و سرخوردگی فرد شود،عاری بود. تسامحات مذهبی در بین فرق اسلامی و آزاد اندیشی های فلسفی ـ کلامی و همچنین رفاه اقتصادی عموم بستر جامعه را برای آسایش و خوشگذرانی مردم فراهم کرده بود.«فراهم شدن رفاه اجتماعیمناسب با پشتوانه های عظیم از ثروت و ثبات قدرت سیاسی، عاملی بزرگ در ترویج شادی و شادمانه زیستن مردم در کنار هم بوده است»[۳۴].چگونگی روحیات و عواطف و افکار و جهان بینی افراد جامعه وابسته به بسترهای اقتصادی ـ سیاسی و فرهنگی جامعه است.بنابرایندر این دوره شرایط مطلوب و فضای شادی گرایانه و خوشباشی مانع تمایل به افکار درون گرایانه ایی مانند مرگ شده است. اگر این قضیه مطرح شود که مرگ یکی از مسائل اساسی انسان است و اندیشیدن بدان ربط چندانی با مهیّا بودن یا نبودن شرایط ندارد.در پاسخ باید گفت؛فضای اندیشه و جهان بینی شاعران،فضای دینی است.آنان نظراتی راجع به مرگ داشتند که دین بیان کرده است.در نتیجه نسبت به مفهوم و چرایی مرگ شکّ و تردیدی نداشتند تا خودْ جوشانه و از روی میل درونی به کنکاش و اندیشیدن راجع به چیستیِ معنای مرگ بپردازند.گویی مرگ برای آنان حل شده است.اگر گهگاه اشاره هایی به مرگ می شود،بیشتر مفاهیم کلّی و عمومی راجع به مرگ است که عموم مردم بدانها آگاهی دارند.مانند: ” همه می میرند"، ” کسی در دنیا جاودانه نیست” و از این قبیل مفاهیم و مضامین همه فهمِ مرگ.اما با وجود این، مضامینی که متأثر از مرگ است در کنار شادی و طرب در اشعار رودکی نمود یافته است. حتّی گفته اند که «شراب رودکی نیز چون شراب فردوسی و خیام، برانگیزندۀ نشاط و اکسیر فراموشی است»[۳۵]. یعنی او نیاز به چیزی تمایل داشته که او را از مرگ و یاد آن برهاند. رودکی اگر از مرگ حرف می زند، برای بیان بی اعتباری زندگی و زود گذری و ناپایداری آن است.
مرگ و سیمای دنیا
فکر کردن و اندیشیدن به زندگی و دنیایی که در آن زندگی می کنیم، با مرگ اندیشی آغاز می شود.انسان زمانی به یاد زندگی می افتد که به مرگ می اندیشد.اگر مضامین شعر رودکی را برشماریم، مرگ اگر یکی از آنها نباشد، قطعاً همه در سایۀ مرگ معنی پیدا می کنند.«اغتنام فرصت»،«دعوت به شادی» و «پندآموزی» همه مفاهیم شعر رودکی است که هر کدام به نحوی با مرگ در ارتباطند.«مرگ در افکار هر دو شاعر(رودکی و خیام) رسوخ دارد و حتی مغتنم شمردن فرصت را بدان سبب سفارش می کند که مرگ را در انتظار همگان می بیند»[۳۶].سیمای دنیا بلااستثنا،در شعر شاعران کلاسیک زشت،ناپسند و بی ارزش تجلّی یافته است.به طوری که بدگویی از آن تبدیل به ارزش و هنجاری شده است که شاعران اگر از ذمّ آن کوتاهی کنند،خود را متّهم می دانند.نگرش شاعران به دنیا تک بعدی است.آنها در جهت ترک و کناره گیری از آن،به بیان اوصافی از آن می پردازند که شایستۀ طرد و دست کشیدن بنماید. رودکی،پدر شعر فارسی،دنیا را سرای سپنجی می داند که سزاوار دل نهادن نیست:
به سرای سپنج مهمان را دل نهادن همیشگی،نه رواست
(رودکی، دیوان،ص۱۰۰)
این نگاه ها به دنیا گرچه ریشه در جهان بینی زهد گونه در فرهنگ ایرانی دارد[۳۷]، اما از تأثیر مرگ و مرگ اندیشی نیز بی نصیب نیست.شاید یکی از استدلالات بشر و شاعران ما از دنیاگریزی،وجود مرگ باشد که باعث بی ارزش جلوه کردن دنیا در نظرگاهها شده است.اگر از ناپایداری دنیا،کوتاهی عمر و زودگذری ایام صحبت می شود،تنها در سایۀ وجود مرگ است که شاعران بدانها آگاهی پیداکرده اند.در نتیجه ناپایدار جلوه کردن دنیا در نظر انسان به این خاطر است که می میرد. آیا دلیلی جز این می تواند داشته باشد که شاعر، دنیا را به خاطر وجود مرگ و اینکه سرانجام زندگی در مرگ است،خواب کردار توصیف می کند؟
این جهان پاک خواب کردار است آن شناسد که دلش بیدار است
(همان،ص۱۰۱)
بنابراین همواره در هنگام توصیف جهان و زندگی دنیایی،چهره مرگ در ذهن شاعر نمایان است و او با عینک مرگ دنیا را می نگرد و توصیف می کند.نمی توان تأثیر وجود مرگ در نگرش شاعران به دنیا و خصیصه هایی که بدان نسبت داده اند،نادیده گرفت.
چـه نشیـنی بدیـن جـهان هـموار کـه همـه کار او نه همـوار است
کنش او نه خوب و چهرش خوب زشت کردار و خواب دیدار است
(همان،ص۱۰۲)
«دنیا در نظر رودکی و خیام جز سرای درد و رنج و مکر و فریب بیش نیست»[۳۸]. اکثر نظرات ما توصیفی و مستقیم است. هیچگاه دنبال علّت و عوامل نمی گردیم تنها به بیان صرف معلولها بسنده می کنیم. تنها به ایراد نظر شاعر در باب اینکه دنیا غدار و فریبکار است، اکتفا می کنیم. اما تحلیل و علت یابی نمی کنیم که چرا؟ چرا دنیا در نظر شاعران منفی جلوه کرده است؟ علّت این همه بدگویی چیست؟ باید عاملی داشته باشد. به نظر می رسد این عامل مرگ است. یکی از عوامل اصلی و مؤثّر در نگرش بدبینانۀ شاعران به دنیا،مرگ و آگاهی به این است که روزی می میریم.برای تفهیم این مطلب باید به استدلال و برهان آوری شاعران در توصیف دنیا و نکوهش آن توجه نمود.وقتی شاعر دنیا را سرای سپنجی می خواند،در ادامه از سرنوشت آدمی می گوید که باید در زیر خاک بخوابد.بنابراین مرگ، دنیا را در نگاه شاعر سپنجی و ناهموار جلوه داده است:
زیر خاک اندرونت باید خفت گرچه اکنونت خواب بر دیباست
(رودکی، دیوان،ص۱۰۰)
استدلال و پیش فرض شاعران در توصیه به دلْ نبستن به دنیا،مرگی است که سرنوشت همگان بدان ختم می شود.ساختار استدلال شاعران از بی ارزشی دنیا بدین شکل در می آید:"دنیا بدین خاطر بی ارزش است چون سرانجام می میریم” یا ” چون می میریم،دنیا و دلبستگی بدان بیهوده است". چون پایۀ اصلی استدلال منطقی شاعران،در ذم دنیا،وجود مرگ است، بنابراین استنتاج شاعران،در جهت نکوهش دنیا،از مرگ ناشی می شود. مثلاً وقتی شاعر می گوید:
نه به آخر همه بفرساید؟ هر که انجام راست، فرسودنی است
(همان،ص۱۰۳)
آیا از مرگ که فرسودگی انسان است، به عنوان استدلال بهره نمی گیرد؟ بنابراین نکوهش و ذمّ دنیا نتیجۀ منطقی گونه ایی از استدلالی است که مرگ محور آن است.به تأثیر مرگ در تلقّی شاعر از ناپایداری دنیا توجه کنیم:
مهر مفکن برین سرای سپنج کین جهان پاک بازیی است نیرنج
(همان،ص۱۰۴)
شاعر دنیا را سرای سپنج می داند. یعنی متناهی است. این در حالی است که خود انسان با وجود مرگ متناهی و ناپایدار است نه دنیا.انسان چون برای همیشه در دنیا نیست،آنرا ناپایدار تصوّر کرده است.در صورتی که دنیا پایدار است و این انسان است که هستی او در دنیا موقتی است.در نتیجه تأثیر مرگ باعث شده است که او دنیا را ناپایدار فرض کند.اما واقعیت این است که دنیا قبل از اینکه شخص باشد،بوده است و بعد از اینکه او دیگر نباشد،باز خواهد بود.وجود مرگ و عمر محدود و معیّن در دنیا،باعث شده است،دنیا شایستۀ دلبستن و مهر افکندن نباشد. اگر از شاعر سؤال می شد که چه چیزی جهان را فسانه و باد کرده است یا باعث فسانه و باد شدن دنیا شده است؟ بی شک جوابی جز مرگ و اینکه چون انسان با مرگ از جهان می رود،نمی توانست برای آن بیابد:
شاد زی با سیه چشمان شاد که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمـده شـادمان بـباید بود وز گـذشـتـه نـکـرد بایـد یـاد
(رودکی، دیوان،ص۱۰۵)
توصیۀ شاعر به شادی کردن به علّت افسانه بودن و زود گذری جهان است.وقتی شاعر جهان را به باد و ابر تشبیه می کند،زود گذری و ناپایداری را در نظر دارد که ویژگی آن دوست. این زودگذری دنیا ناشی از مرگی است که مانع از ماندگاری انسان در دنیا می شود.بنابراین زیر بنای تمام اوصافی که شاعر از جهان بدست می دهد،ریشه در گوشه چشمی دارد که به مرگ افکنده است. جهان را با توجه به مرگ که مدّ نظرِ اوست توصیف می کند.
باد و ابر است این جهان فسوس باده پیش آر، هر چه بادا باد
(همان،ص۱۰۵)
شاعر هر چند در محیط و عصری زندگی می کند که از هر نظر، اسباب و امکانات رفاه و آسایش در آن فراهم است. اما شادی های بیرونی به خاطر وجود مرگ در نظر شاعر رنگ می بازند. به همین سبب است که شاعر از جهان شادی نمی بیند و آنرا جای شادی نمی داند.چرا که همۀ شادی ها ختم به مرگ است.چونبا وجود مرگ انسان نمی تواند شاد باشد و آنرا احساس کند.
شاد بودست ازین جهان هرگز هیچ کس؟تا ازو تو باشی شاد
درج چنین قوانینی به دستگاه قضایی ملی و داخلی در این کشورها اجازه میدهد، تا محاکمه برخی مسئولین نقضکننده حقوق بشر بینالمللی را بدون در نظر گرفتن جنسیتشان و یا وظایف و شغلشان و یا مکان وقوع جرم را پیگیری کنند.[۱۷۳]
جـ پیگیری قضائی از طریق ایجاد دادگاههای ویژه و دارای صفت جهانی
سومین مورد در خصوص ایجاد دادگاهها برای محاکمه جنایتکاران ضد بشری ایجاد نوعی از دادگاههای داخلی است که برای محاکمه جنایتکاران ضد بشری صورت گرفت. طرح ایجاد دادگاههای ویژه به نوعی جدید از دادگاههایی مربوط میشود که متصدی محاکمه تجاوزات سنگین و بسیار زیاد به حقوق بشر بینالمللی میباشند. تحقق این امر ابتدا تقریباً در کامبوج و سیرالئون صورت گرفت. در این مورد، دو طرح برای ایجاد دادگاههای ویژه در دست بررسی قرار گرفت که موضوع مذاکرات میان سازمان ملل متحد و هریک از دولتهای کامبوج و سیرالئون را تشکیل میداد. هدف این دو طرح، ایجاد دادگاههایی ویژه مثل دادگاههای کیفری بینالمللی در یوگسلاوی سابق و در روآندا نیست، بلکه این مسأله به تشکیل دادگاههای ملی تحت نظارت بینالمللی از سوی سازمان ملل متحد مربوط میشود و آنها دادگاههائی هستند که همزمان اقدام به اجرای قانون بینالمللی و قانون ملی دولت معین به شکل جزئی میکنند.
در ارتباط با وضعیت کامبوج، گفتگوها و مذاکرات از سال ۱۹۹۸ میان حکومت کامبوج و هیأت سازمان ملل متحد درباره موضوع مورد اشاره، شروع شد. این مذاکرات در ۱۹ می ۲۰۰۰ منجر به توافقنامهای درباره ایجاد دادگاهی ویژه شد که وظیفه محاکمه مسئولین سابق خمرهای سرخ را به عهده داشت. لیکن سازمان ملل متحد در ۸ فوریه ۲۰۰۲ از تصمیم خود برای ایجاد این نوع دادگاه صرفنظر کرد، با این ادعا که دولت کامبوج ضمانتهای لازم در خصوص استقلال و موضوع تشکیل دادگاه موردنظر و شروع به کار آن را ارائه نکرده است.
اما در خصوص وضعیت سیرالئون، شورای امنیت سازمان ملل متحد در ۱۴ اوت ۲۰۰۰، قطعنامه شماره ۱۳۱۵ را تصویب کرد که بر مذاکرات و گفتگوها میان دبیر کل سازمان ملل متحد و حکومت سیرالئون برای ایجاد دادگاهی ویژه و مستقل به منظور محاکمه جنایات ضد بشری، جنایات جنگی و باقی تجاوزات ضد حقوق بشر بینالمللی، تأکید میکند، و همچنین جرائم ضد بشری که به استناد قوانین سیرالئون برای ایجاد دادگاهی ویژه و مستقل به منظور محاکمه جنایات ضد بشری و جنایات جنگی و باقی تجاوزات ضد حقوق بشر بینالمللی، تأکید میکند. همچنین جرائم ضد بشری را که به استناد قوانین سیرالئون در خاک سیرالئون رخ میدهد در بر میگیرد.
مهمترین نتیجهای که از این بحث حیاتی جدید ممکن است استنتاج شود، این است که صلاحیت محاکمه و تعقیبات قضائی علیه جنایتکاران و متجاوزان به حقوق بشر چه توسط دیوان کیفری بینالمللی و چه در صلاحیت جهانی دستگاه قضائی داخلی برخی کشورها صورت بگیرد، به این نکته اشاره میکند که مسئولین جور و ستم و اهانت به بشر برای مدت طولانی در مکانی امن، نمیتوانند پنهان بمانند و این جهان گسترده اندک اندک برای این مجرمین، تنگ میشود. بنابر تعبیر دیوید شفر دولتها میتوانند به روشی مناسب و بدون دخالت از طریق تطابق الزامات و تعهداتشان، نه تنها از دخالت در امور کشورهای دیگر دوری کنند بلکه از دخالت در امور هموطنانشان نیز اجتناب نمایند.[۱۷۴]
بنابراین با توجه به استقلال و اقتدار عالیه دولتها، حاکمیت به عنوان عامل اساسی مسئولیت ناظر بر وضعیت تأسفبار حقوق بشر، در اجرا و اعمال نظارت بینالمللی حقوق بشر شناسایی میشود. اگرچه دیگر تابعان حقوق بینالملل نظیر سازمانهای بینالمللی و تا حدودی اشخاص به عنوان تابعان نظام بینالمللی در نظر گرفته میشوند. اما همچنان دولتهای دارای حاکمیت به عنوان اصلیترین عنصر تشکیل دهنده نظام بینالمللی هم از لحاظ حقوقی و هم از لحاظ سیاسی محسوب میشوند. براین اساس دولتهای دارای حاکمیت نه تنها قواعد و مقررات بینالمللی حمایت از حقوق بشر را وضع میکنند، بلکه در عین حال روند اجرا یا عدم اجرای حقوق موضوعه را نیز مطابق اراده مطلقهشان تعیین میکنند. از این نظر «حاکمیت دولتها» و «حمایت بینالمللی از حقوق بشر» ناسازگار جلوه مینمایند. در این ارتباط ریچار فالک میگوید: «بدون ایجاد یک نظام نوین جهانی که بر حاکمیت دولتها مبتنی نباشد، حمایت بینالملل از حقوق بشر محکوم است که حاشیهای و فرعی باقی بماند.»[۱۷۵]
با توجه به این مطالب به نظر میرسد اساس مثمر ثمر بودن فعالیتهای حقوق بشر بر همکاری دولتها در تصویب اسناد و تأسیس ارگانها و اجرای واقعی حقوق بشر بستگی دارد. حوادث و وقایع جاری و مشهود در کشورهای عضو سازمان ملل و گزارشهای مختلف نهادهای گوناگون این سازمان حاکی از عدم توفیق کامل این سازمان در این خصوص است و گزارش نمایندگان ویژه نشانگر نقض وسیع و گسترده حقوق انسانی و آزادیهای اساسی مردم در گوشه و کنار دنیاست. بنابراین برخی از دولتها با تبعیت از قوانین ومقررات داخلی خود و عدم همکاری بینالمللی در زمینه اجرای حقوق بشر، مانع جهانی شدن آن میشوند. اعمال شکنجه برای گرفتن اقرار، بدرفتاری با زندانیان، تجاوز و اعمال خشونت علیه زنان و حتی خرید و فروش آنان و نیز سوء استفاده از کودکان و در معرض داد و ستد قراردادن آنها، موج خشونت و نژاد پرستی و بیگانه ستیزی در اروپا و اعمال جنایتهای هولناک علیه مهاجرین و اتباع خارجی، خشونتهای قومی و مذهبی، کشتار دسته جمعی و پاکسازی قومی که مظاهر تکان دهنده آن را در حوادث مربوط به فلسطین اشغالی، رواندا، بوسنی و هرزگوین، افغانستان، الجزایر و… شاهد بوده و هستیم، اموری است که در گزارشهای سازمان ملل منعکس شده است و متأسفانه حجم عظیم اعلامیهها و کنوانسیونها و قطعنامههای گوناگون نیز نتوانسته است مانع این روند فزاینده ضد حقوق بشری بشود.[۱۷۶]
کمیساریای عالی حقوق بشر از عدم همکاری دولتها با نهادهای حقوق بشری سازمان ملل و بیتوجهی به قطعنامههای متعدد صادره از سوی مجمع عمومی و کمیسیون حقوق بشر در این زمینه شکایت دارد و میگوید: «این واقعیت که درخواست همکاری از دولتها در قطعنامههای مختلف مجمع عمومی و کمیسیون حقوق بشر تکرار شده، این معنی را اثبات میکند که همکاری دولتها کافی نیست.»
برخی گزارشها که از سوی ارگانهای سازمان ملل یا دیگر ارگانهای بینالمللی منتشر میشود نشان میدهد که حتی حقوق اولیه انسانی به نحو وسیعی نقض میشود و این نقض، روند رو به رشد دارد. به گفته گروههای حقوق بشر، تعهد به حقوق بشر روز به روز کمرنگتر میشود و در این راستا بسیاری از این دولتها، حاکمیت ملی و منافع خویش را بر حقوق بشر ترجیح میدهند و از این طریق مانع جهانی شدن این حقوق میشوند.
فصل چهارم:
استفاده از حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل متحد
سازمان ملل متحد متشکل از شش رکن اصلی و چندین رکن فرعی است و در میان ارکان اصلی این سازمان، شورای امنیت مهمترین رکن در جهت حفظ صلح و امنیت بینالمللی به شمار میرود؛ زیرا براساس بند ۱ ماده ۲۴ منشور مسئولیت اولیه حفظ صلح و امنیت بینالمللی به این شورا واگذار شده است.
به موجب ماده ۲۳ منشور، شورای امنیت متشکل از پانزده عضو سازمان ملل متحد است پنج عضو دائم و ده عضو غیر دائم هستند. اعضای دائم شورای امنیت پنج کشور هستند: چین، فرانسه، اتحاد جماهیر شوروی (روسیه)، بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی (انگلستان) و ایالات متحده آمریکا. اعضای غیردائم ده کشور هستند که با توجه به شرکت اعضای سازمان ملل متحد در حفظ صلح و امنیت بینالمللی و تقسیم عادلانه جغرافیایی، به وسیله مجمع عمومی انتخاب میشوند. بنابر بند ۲ همین ماده، اعضای غیردائم برای یک دوره دو ساله انتخاب میشوند. پنج عضو (کشورهای چین، روسیه، فرانسه، انگلستان و آمریکا) از دو امتیاز ویژه برخوردارند: حضور دائم در شورای امنیت سازمان ملل متحد و حق وتو.
هر عضو شورا دارای یک رأی است. تمام قطعنامههای شورای امنیت برای تصویب مستلزم آرای مثبت نُه عضو دائم و غیر دائم از پانزده عضو این نهاد است. تصویب نامههای شورا با دو نوع اکثریت کمی و کیفی مواجه خواهد بود. تصمیمات مربوط به موضوعات تشریفاتی و غیرماهوی باید شامل آرای مثبت نه عضو دائم و غیر دائم از مجموع پانزده عضو باشد. بنابراین اکثریت لازم برای اخذ تصمیم، اکثریتی کمی (عددی) است. لیکن در قطعنامههای اساسی (ماهوی)، به نوع عضویت رأی دهنده توجه میشود و رأی موافق پنج عضو دائمی از میان نه رأی الزامی است لذا اکثریت کیفی میباشد.
چنانچه یکی از اعضای دائم از رأی دادن خودداری نماید، به معنای عدم حضور وی در جلسات شورای امنیت محسوب خواهد شد. به موجب بند ۲ ماده ۲۷ اساسنامه ملل متحد، رأی مثبت تمامی پنج عضو دائمی شورا برای تصویب قطعنامههای اساسی معتبر خواهد بود. بدین ترتیب امتناع از رأی دادن، با غیبت یک عضو دایم یکسان بود و از نظر حقوقی فاقد ارزش تلقی میشود.
در بحران کره شمالی در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۰، عرف بر این قرار گرفت که رأی ممتنع یا حضور نداشتن عضو دائم به منزله رأی منفی یا مخالف به شمار نیاید. پس از استقرار جمهوری دموکراتیک خلق چین، دولت اتحاد شوروی حضور نماینده چین ملی را در شورای امنیت غیرقانونی میدانست و به عضویت دولت تازه تأسیس به جای نماینده چین ملی (تایوان) در جلسات شورا تاکید داشت. در اعتراض به این امر، نماینده شوروی از سیزدهم ژانویه تا نخستین روز اوت ۱۹۵۰ از حضور در جلسات شورا خودداری کرد. با شروع جنگ میان کره شمالی و کره جنوبی، شورای امنیت به اعزام قوای ملل متحد به کره که اغلب امریکایی بودند در غیاب نماینده شوروی تصمیم گرفت که غالباً آمریکایی بودند.
بنابراین قطعنامه ۲۷ ژوئن ۱۹۵۰ را که در غیبت یکی از اعضای دائم شورای امنیت به تصویب رسید و محملی حقوقی برای مداخله در نزاع کره به شمار میآمد، نمیتوان از لحاظ حقوقی مناط اعتبار دانست. البته نباید از این نکته غافل ماند که طبق ماده ۲۷ منشور، تصمیمات شورای امنیت راجع به مسائل اساسی باید با رأی مثبت اعضای دائمی شورا اتخاذ شود و رأی منفی آنها مانع از هرگونه تصمیمی خواهد شد لیکن این ماده از رأی ممتنع و غیبت عضو در هنگام رأی گیری بحثی به میان نیاورده است. سکوت ماده ۲۷ سبب میشود تا بتوان با تفسیر آن انعطافی در طریقه تصمیمگیری به وجود آورد و قطعنامه «اتحاد برای حفظ صلح» در سال ۱۹۵۰ نیز برای همین ماده صادر گردید.
امتناع از رأی در شورای امنیت که به عنوان رأی ممتنع ارادی لحاظ شده است، از سال ۱۹۴۶ برقرار گردید و نخستین بار در سی و نهمین جلسه شورای امنیت در مورد مسأله اسپانیا به وسیله اتحاد جماهیر شوروی با این استدلال مطرح شد که امتناع وی به قصد وتو نمودن آن تصمیم نیست. دیوان بینالمللی دادگستری نیز طبق نظر مشورتی خود در قضیه «حضور دائمی اتحادیه افریقای جنوبی در نامیبیا» بر آن صحه گذاشت و طبق نظر خود اعلام داشت: «غیبت یک عضو دائمی شورا به معنای مخالفت آن عضو با تصویب آنچه پیشنهاد شده نیست و برای جلوگیری از تصویب یک قطعنامه یک عضو دائمی باید رأی منفی بدهد.» دیوان همچنین در رأی مورخ ۲۱ ژوئن ۱۹۷۱ چنین اعلام داشت: «مذاکراتی که سالهای متمادی در شورای امنیت انجام شد، تصمیمات رؤسای جلسات، عکسالعمل اعضای شورای، به خصوص اعضای دائم شورا، پی در پی نشان میدهد و ثابت میکند که رأی ممتنع یکی از اعضای شورای امنیت، همیشه این طور تفسیر شده است که هیچگونه مانعی برای تصویب تصمیمات شورا به شمار نمیآید. آیین کار و روش شورای امنیت را عموماً اعضای سازمان ملل قبول کردهاند که به منزله دلیلی بر طرز عمل کلی سازمان است. بنابراین، عرف مذکور، اگر ناقص بند ۳ ماده ۲۷ به شمار نیاید، دست کم تفسیر عملی برای محدود گرداندن وسعت دایره به کار بردن حق وتو خواهد بود.»[۱۷۷]
این فصل ابتدا در مبحث اول به حق وتو و سپس در مبحث دوم به تأثیر حق وتو در نقض حقوق بشر میپردازد.
مبحث اول: حق وتو
بند اول: ماهیت حق وتو
فرهنگ عمید در تعریف «وتو» میگوید: «وتو، امتناع، مخالفت، حق مخالفت یا حق پادشاه در امتناع از تصویب قانون و رد کردن آن است.»[۱۷۸]
حق وتو ناشی از بند ۳ ماده ۲۷ منشور سازمان ملل متحد است که میگوید: «تصمیمات شورای امنیت راجع به سایر مسائل (مسائل مربوط به غیر آیین کار) با رأی مثبت نه عضو، که شامل آراء تمام اعضای دایم باشد، اتخاذ میگردد.»
در تعریف حق وتو گفته شده است: هر یک از پنج عضو دایمی شورای امنیت (چین، فرانسه، شوروی، انگلستان و آمریکا) میتواند با دادن رأی منفی، از صدور قطعنامهای در شورای امنیت جلوگیری نماید. این رأی منفی عضو دایمی شورای امنیت را، که مانع از تصویب قطعنامه می شود، وتو مینامند. این رأی منفی فقط هنگامی «وتو» تلقی میگردد که به مسائل ماهوی و نه مسائل آیین کار[۱۷۹] مربوط میشود.[۱۸۰]
در تعریف حق وتو میتوان به طور خلاصه و نیز جامعتر گفت: «حق وتو» عبارت است از: رأی منفی هر یک از اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد به قطعنامههای دارای آراء مثبت شورای امنیت در مسائل ماهوی.
حق وتو یعنی حق انحصاری پنج عضو دائمی شورا در اعمال حکومتی. باتوجه به بند ۳ ماده ۲۷ منشور، که طبق آن عضو دائمی میتواند با رأی منفی خود از هرگونه تصمیمی در شورا ممانعت به عمل آورد. وتوی دولتهای بزرگ درباره اقدامات اجرایی فصل ۷ منشور اعمال شدنی است، که طبق آن، اقدامات قهری شورای امنیت نمیتواند به جز یا حصول موافقت تمامی اعضای دائمی آن به اجرا گذارده شود. این حق که شورای امنیت را به کلوپ انحصاری قدرتهای معظم جهان درآورده است، میتواند این نهاد را از فعالیت بازدارد و در شرایط بحرانی، روند صلح و امنیت بینالمللی را فلج نماید و از اجرای تمام مکانیسمهای پیشبینی شده در منشور برای حل و فصل بحرانهای بینالمللی جلوگیری نماید. هنگامی که یک قدرت بزرگ، طرف مناقشه باشد، گرچه شورای امنیت حق دارد بر اساس بند ۳ ماده ۲۷، بدون توجه به نظر آن قدرت تصمیم بگیرد، اما چنانچه این تصمیم به رغم رضایت یکی از قدرتهای بزرگ- هرچند خود طرف اختلاف نباشند- حاصل شود، در آن صورت به منزله سدی قانونی در برابر اقدام اجرایی تلقی میگردد. در حالت بروز چنین وضعیتی، تصمیم شورا حکم کاغذ باطله را دارد.
پنج کشور بزرگ دارای حق استفاده از وتو، قادر به بیاثر ساختن هر اجماعی هستند. استفاده از چنین اختیاری برای تحریف اصول قوانین بینالمللی و تفسیر آن در جهت منافع این کشورها و در رأس آنها امریکا صورت میگیرد. بدین وسیله میتوان گفت قاعده حق وتو، مایه اطمینان خاطر هیچ کشوری در نظام امنیتی جهان نمیباشد و ناعادلانهترین تصمیمات متخذه در عرصه سیاستهای بینالمللی به شمار میرود. حقی که تضییع کننده حقوق بینالمللی و انسانی کشورهایی است که از جهت سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی ضعیف هستند. بنابراین، این حق ناقص روح تساوی طلبی است. منشور خود از یک طرف با تأکید بر تساوی حاکمیت دائم شورا، بر این تضاد حل نشدنی صحه گذاشته است. با این ترتیب، سازمان ملل متحد، حکومت جهانی قدرتهای بزرگ است و این امر بیش از همه از طریق شورای امنیت تجلی یافته است.[۱۸۱]
بند دوم: چگونگی پیدایش حق وتو
کوردل هال وزیر امور خارجه امریکا، در سال ۱۹۴۴ گفت: «امریکا حتی یک روز هم بدون داشتن حق وتو در سازمان ملل متحد باقی نخواهد ماند.»
آندره ویشینسکی نماینده شوروی در سازمان ملل متحد در سال ۱۹۵۰ گفت: «حق وتو یکی از اصول اساسی است که پایههای سازمان ملل متحد بر آن استوار شده است.»
طبق طرح «دمبارتن اوکس» و موافقتنامه یالتا، شورای امنیت قدرت مرکزی سازمان ملل متحد و مصوبات آن برای کلیه اعضای سازمان لازمالاجرا در نظر گرفته شده بود. دولت شوروی در مذاکرات دمبارتن اوکس اصرار داشت که وضع خاص قدرتهای بزرگ در شورای امنیت باید حفظ شود. شوروی معتقد بود که در مسائل امنیتی و صلح، کلیه تصمیمات اساسی باید با توافق آراء قدرتهای بزرگ اتخاذ گردد. هدف شوروی از اصرار در استقرار چنین وضعی در شورای امنیت این بود که تصویب هر گونه تصمیم مهمی را بدون رضایت خود غیرممکن سازد. دولتهای آمریکا و انگلیس با اصل موضوع پیشنهادی شوروی موافق بودند ولی به اندازه شوروی در بسط و توسعه آن اصرار نداشتند.
دولت آمریکا در مذاکرات دمبارتن اوکس عقیده داشت که در حل و فصل اختلافات مانند هر کشور دیگری با وی رفتار شود، مگر در مورد اختلافاتی که منجر به اقدامات اجرایی میشود. در این نوع موارد معتقد بود که هرگاه یک عضو دایم شورای امنیت طرف دعوی باشد برای اخذ تصمیم در مورد اقدامات اجرایی، کشور مزبور باید بتواند از حق وتو استفاده نماید.
دولتهای امریکا و انگلیس در مذاکرات کنفرانس دمبارتن اوکس ضمن تأیید اصل توافق آراء کشورهای بزرگ که توسط شوروی دنبال میشد موافقت کردند در مواردی که حل مسالمتآمیز اختلافات مطرح است و یکی از کشورهای عضو دایم شورای امنیت یکی از طرفین اختلاف میباشد آن عضو از حق وتو استفاده ننماید. استدلال شوروی در مورد تقاضای حق وتو برای قدرتهای بزرگ این بود که این کشورها هستند که قادر به حفظ صلح و امنیت بینالمللی میباشند و به همین جهت سایر اعضای سازمان با قائل شدن این امتیاز برای آنها موافقت خواهد نمود.
به طور کلی در مذاکرات دمبارتن اوکس در قسمت مربوط به حق وتو دو نظریه متفاوت وجود داشت: یکی نظر شوروی مبنی بر اعمال حق وتو بدون هیچگونه قید و شرط توسط قدرتهای بزرگ و دیگری نظر مشترک امریکا و انگلیس مبنی بر اعمال وتو به طور محدود و منحصراً در مورد تصمیمات اجرایی و قهری تصمیم نهایی کنفرانس دمبارتن اوکس ترکیبی از این دو نظریه بود.
مسأله حدود اختیارات شورای امنیت و حق وتو برای پنج کشور بزرگ در کنفرانس سانفرانسیسکو نیز به سادگی مورد موافقت شرکت کنندگان در کنفرانس قرار نگرفت. کشورهای کوچک با طرح مزبور مخالفت کردند اما به علت متشکل نبودن این کشورها که از سیاست تکروی آنها سرچشمه میگرفت و همچنین به علت تهدید اتحاد جماهیر شوروی مبنی بر عدم قبول عضویت سازمان ملل متحد در صورت تعدیل حق وتو و تغییر اساسی حدود اختیارات شورای امنیت مخالفتهای آنها در این دو مؤثر واقع نشد.[۱۸۲]
بنابراین قائل شدن حق وتو برای قدرتهای بزرگ در شورای امنیت سازمان ملل متحد که در کنفرانس دمبارتن اوکس عنوان شده بود، درکنفرانس یالتا توسط سران متفقین، یعنی روزولت رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا، استالین و چرچیل، رهبران شوروی و انگلستان بر آن تأکید شد، اما سرانجام در کنفرانس سان فرانسیسکو عملی گردید.[۱۸۳]
بند سوم: سابقه به کارگیری از حق وتو
حق وتو را تمامی اعضای دائم شورای امنیت استفاده کردهاند، اما میزان استفاده کشورها همیشه یکسان نبوده و عامل زمان و شرایط بینالمللی در استیفای آن مداخله داشته است. با شروع تشنج زدایی در رابطه ابرقدرتها، ایالات متحده آمریکا، مدیریت مشترک جهان را با همکاری شوروی پذیرفت و به تدریج خصومت جای خود را به همکاری دو بلوک داد. متعاقب آن سازمان ملل و در رأس آن شورای امنیت توانست از دهه ۶۰، عنوان، شهرت و موقعیت خود را در مسائل بینالمللی بین جناحهای مختلف تحکیم کند.
کشورهای صاحب حق رأی ممتاز به مناسبتهای گوناگون از این سلاح بهره گرفتهاند. برای نمونه، اتحاد شوروی به لحاظ وحشتی که از ورود کشورهای جدید به سازمان و تشکیل اکثریت در جهت منافع امریکا داشت، پیش از سال ۱۹۶۲ از این حق استفاده بسیاری کرده است. با استقلال واحدهای سیاسی جدید که عمدتاً ضدغربی بودند و عضویت این کشورها در سازمان ملل، از نفوذ امریکا به شکل محسوسی کاسته شد. لذا برای مقابله با جناح متخاصم، این بار ایالات متحده آمریکا بود که به استفاده از حق وتو روی آورد. به طور کلی ایالات متحده تا سال ۱۹۷۰ از حق وتو استفاده نکرد اما از این زمان تا ۱۹۹۸، هفتاد بار به قدرت وتو توسل جسته است. برعکس شوروی طی سالهای ۱۹۴۶ - ۱۹۶۲، صدبار از این امتیاز استفاده کرده است. سایر اعضای دائمی، به صورت ماهوی از این حق بهرهبرداری نمودهاند. انگلستان و فرانسه بیشتر به اتخاذ چنین سیاستی پرداختهاند. چین موضعی محتاطانه در سازمان ملل متحد دارد و با وجود برخورداری از قدرت بسیار وسیع، ترجیح میدهد تا نقش قهرمان را برای کشورهای جهان سوم ایفا کند.
اعمال حق وتو از ابتدای تشکیل سازمان ملل تا سال ۱۹۹۹ به ترتیب عبارتند از: روسیه ۱۲۵ مورد؛ امریکا ۸۴ مورد؛ انگلستان ۳۲ مورد؛ فرانسه ۱۸ مورد؛ چین ۲۲ مورد.[۱۸۴]
بند چهارم: دیدگاه موافقان و مخالفان حق وتو
الفـ دیدگاه موافقان حق وتو و نقد آن:
موافقان و طرفداران حق وتو در توجیه آن، به ادلهای استناد نموده و درصدد دفاع از آن برآمدهاند. در ذیل نقل و نقد میشوند:
۱ـ حق وتو یک امتیاز قانونی است که در سال ۱۹۴۵ کلیه کشورهای مؤسس و پس از آن، اعضای جدید سازمان با تصویب منشور برای پنج عضو دایم شورای امنیت پذیرفتهاند. اعضای سازمان با تصویب منشور و به ویژه قبول ماده ۲۵ آن، الزامآور بود تصمیمات شورا را پذیرفتهاند.[۱۸۵]
- اجرا: جزئیات این فرایند با توجه به روی آورد انتخاب شده، تفاوت های زیادی دارد. در برخی از موارد و با توجه به دیدگاه های خاص، در جلسه های درمانگری به شیوه تئاتر های سنتی از متن استفاده می شود و سپس حفظ کردن متن و صحنه پردازی انجام می گیرد. بالعکس، در برخی از دیدگاه ها، کار به صورت بداهه و بدون ساختار با بهره گرفتن از عروسک و نقاب به اجرا درمی آید. باید توجه داشت، فرایند اجرای نمایش می تواند به خودی خود، بدون توجه به محتوای موضوعی که توسط مراجع بیان می شود، جنبه درمانگری داشته باشد.
-
- همدلی و فاصله گذاری[۲۳۱]: در نمایش درمانی هر دو عامل جهت تاثیر گذاری و درگیری عاطفی، تجسم ذهنیت ها و درگیرهای عاطفی و تجسم ذهنیت های مراجعان، الزامی است. همدلی باعث تشدید عواطف و درگیری شدید عاطفی با هر موضوعی می شود؛ در حالی که فاصله گذاری سبب می شود که بازیگر درباره هر موضوعی بیاندیشد و واکنش آگاهانه تری نشان دهد. گاهی می توان با بهره گرفتن از فاصله گذاری، دیدگاه مراجع را نسبت به مسئله اش تغییر داد و در نتیجه نمایش به خودی خود جنبه درمانی پیدا می کند. برای رسیدن به پویایی لازم در جهت تغییر، غالباً حرکت بین همدلی و فاصله گذاری ضرورت دارد.
- شخصیت بخشی و هویت سازی[۲۳۲]: شخصیت بخشی در نمایش، نشان دادن کیفیت یا جنبه ای از شخصیت فرد با شخصیت دادن به اشیا به شیوه ای نمایشی است. در حالی که هویت سازی فرو رفتن در نقش یک شخصیت تخیلی یا فردی است که در زندگی واقعی مراجع وجود دارد، درنهایت در این جهان ساختگی، مراجع موضوع هایی را که در زندگی واقعی سانسور یا انکار می کند، آشکار می سازد.
- تماشاگر و تماشای تعاملی: وجود تماشاگر در گروه نمایش درمانی، عامل بسیار مهمی است، که به طرق مختلف ایفای نقش می کند. در اینجا، مراجع هم نقش تماشاگر و هم بازیگر را به طور متوالی ایفا می کند و این جابجا شدن نقش مراجع از تماشاگر به بازیگر و بالعکس می تواند به گسترش دیدگاه و ایجاد بینش در او منجر شود.
- ارتباط بین زندگی و نمایش: در نمایش درمانی کار نمایش تنها ارائه مستقیم واقعیت هاست و امکان دارد که بیمار بتواند ارتباط بین زندگی و نمایش را به طور آگاهانه درک کند و گاهی هم فعالیت نمایشی می تواند شیوه پاسخگویی بیمار به شرایط یا مسئله اش را تغییر دهد، بدون آنکه بیمار در طول نمایش، حتی هشیارانه به مسئله اش پی ببرد.
- انتقال[۲۳۳]: انتقال به معنای تغییرات مراجع در طول نمایش درمانی است و جنبه درمانی دارد (جونز، ۱۹۹۶).
- بازتاب دادن[۲۳۴]:نمایش درمانی با بهره گرفتن از شیوه های درمانگری کلامی جهت انعکاس پویایی گروه و دریافت پسخوراند تأکید دارد؛ زیرا احتمال تغییر از طریق افزایش بینش و خودآگاهی بسیار زیاد است (انجمن نمایش درمانگران بریتانیا،۲۰۰۵).
- بازی[۲۳۵] و بداهه پردازی[۲۳۶]: افراد برای بدست آوردن ادراک منسجم تری از خود باید وارد مرحله بازی و بداهه پردازی شوند تا به تجربه های جدیدی دست یابند (آقا عباسی، ۱۳۸۵). تجربه درگیری در بداهه پردازی –بدون توجه به موقعیت و مشکلات فردی- در فرایند تسهیل احساسات فردی و گروهی بسیار موثر است. خلق نمایش بدون توجه به متن و به صورت بداهه، خود به تنهایی اثر درمانی دارد (انجمن نمایش درمانگران بریتانیا، ۲۰۰۵).
- نقاب[۲۳۷]: نقاب از عناصری است که قدمت آن به دوران باستان می رسد و اساساً وسیله و ابزاری برای استحاله و دگردیسی است. اقوام برهنه، بزرگترین آفرینندگان نقاب هستند. می توان گفت؛ نقاب به معنای مرحله نهفتگی از تاریخ تکامل خودآگاهی مطابقت دارد. نقاب، در فرهنگ های بدوی ابزار کمابیش کاملی است که انسان با توسل بدان می کوشد از واقعیت زمینی اش فراتر رفته و به قدرت عظیمی دست یابد (ستاری، ۱۳۸۵).
در نمایش درمانی، نقاب بر ماهیت موضوعی که توسط بیمار فرافکنی می شود، تاثیر می گذارد. مراجع می تواند با بهره گرفتن از نقاب، بخشی از وجود خود را به نمایش بگذارد. همچنین نقاب به مراجع امکان می دهد موضوع هایی را که به ناهشیار پس رانده است، بیان کند و در نهایت می توان گفت با نقاب می توان جنبه ای از وجود خود را که پیوسته انکار می شده است، بیان کرد (جونز، ۱۹۹۶).
- حرکت، رقص و پانتومیم[۲۳۸]: هدف از هر گونه حرکت در نمایش درمانی، رسیدن به بیان بدنی[۲۳۹] است. بیان بدنی کشف مجدد خویشتن خود در فراسوی کلمه ها و زبان گفتاری است. زبان حرکت یا بیان بدنی، از طریق روشن ساختن خلاقیت های بدنی، وحدت و یکپارچگی را در همه ابعاد وجودی مراجع ایجاد می کند. در نهایت هدف رسیدن به این است که مراجع ضمن بازیابی ابعاد اساسی بدن خویشتن، امکانات حرکت بدنی خویشتن را کشف و سپس آنها را مهار کند.
سیمونز (۱۹۷۳) معتقد است، پانتومیم تفکری ورای دیدن و شنیدن است؛ تماشای پانتومیم مانند تماشای رویاست. آرتو (۱۹۷۶) پانتومیم را زبانی جهانی می داند که کل هستی را با حیات درونی انسان ها مرتبط می سازد (نقل از امونا، ۱۹۹۷). در نتیجه، شناخت جسمانی و درگیری بدن با نمایش و موضوع در نمایش درمانی تغییرات قابل توجهی در مراجع ایجاد می کند. بیان بدنی با بهره گرفتن از حرکت، رقص و پانتومیم سبب می شود مراجعان مسائل خود را “اکنون و اینجا” ارائه کنند و با آنها روبرو شوند. استفاده از بدن برای تقویت درگیری مراجع با مسائل خود امری حیاتی است. بسیاری از افراد نمی توانند به شکل مؤثر و خلاق از بدن خود استفاده کنند و این، شروع مشکلات هیجانی و عاطفی است (جنینگز، ۱۹۹۸).
- نمایشنامه[۲۴۰]، داستان[۲۴۱]، اسطوره ها[۲۴۲] و آیین ها[۲۴۳]: افراد گروه در نمایش درمانی –با توجه به هدف های درمانی و ویژگی های گروه- می توانند از متن آماده ای استفاده کنند و یا متنی را بنویسند. اجرای یک نمایشنامه منجر به فرافکنی مشغولیت های درونی خود و در نهایت، کشف و حل مشکلات می شود (جونز، ۱۹۹۶).
در کار با کودکان و بزرگسالان می توان به گونه ای از قصه درمانی استفاده کرد (براون[۲۴۴]، ۲۰۰۵). قصه و روایت به انسان کمک می کند تا خود را بهتر بشناسد، رفتار انسانی را عمیق تر درک کند، روابط انسان ها را بهتر بفهمد و به خارج از خویشتن گرایش و علاقه پیدا کند (آقاعباسی، ۱۳۸۵). همین طور اسطوره ها و آیین ها به انسان اجازه می دهند که از انزوای خویش بیرون آید و با محیط پیرامونی تعامل داشته باشد (ریچ، ۱۳۷۸). در نهایت این که با بهره گرفتن از نمایشنامه داستان، اسطوره ها و آیین ها به تجربه های فردی و پویایی های گروه اجازه داده می شود در فرایند استعاری یا ماوراءالطبیعی دوباره تجربه شوند. این ابزارها ساختار و فاصله مناسبی برای اکتشاف در خود و خودآگاهی فراهم می کنند (انجمن نمایش درمانگران بریتانیا، ۲۰۰۵).
- ایفای نقش: یکی از فنون مشترک بین نمایش درمانی و روان نمایش درمانی است. با بهره گرفتن از ایفای نقش در موقعیت های غیر واقعی، مراجع می تواند شیوه های صحیح رفتار اجتماعی مانند جرأت ورزی را بیاموزد. اعضای گروه می توانند بر اساس بازسازی موقعیت های دشوار، راه حل های مختلف را تجربه کنند. در فضای امن، افراد می توانند به راحتی دست به خطر بزنند و در نتیجه عمل خود را هم مشاهده و هم ارزیابی کنند (انجمن نمایش درمانگران بریتانیا، ۲۰۰۲). افزون بر این ایفای نقش می تواند تجربه های مفیدی در حوزه نقش ها و رفتارهای متفاوت برای مراجعان داشته باشد (کاسون، ۲۰۰۶).
۴-۳-۲اهداف نمایش درمانی
امونا (۱۹۹۴) پنج هدف کلی را برای نمایش درمانی عنوان می کند؛ ابتدا، “تجلی و کف نفس هیجانات” بدین معنی که فرد یاد بگیرد که چگونه هیجانات خود را کنترل کند و آن ها را به طور مناسب و قابل قبول رها سازد. دوم، “مشاهده خود"و “هدایت آن” که با یک چشم انداز کلی بر همه چیز بنگریم، به جستجوی امیدها بپردازیم و راجع به اختیارها و انتخاب ها تفکر کنیم. سوم، “نقش های آماده” یا تجربه شخصیت های متفاوت و یافتن راه های عمل کردن جدید برای واکنش نشان دادن و تقلید کردن. چهارم، “تعدیل و توسعه تصور از خود” یا تعویض نقش های نوشته شده که فهم ما را از جنبه های خودمان بالا می برد. پنجم، آخرین هدفی که امونا اضافه می کند، “مهارت های اجتماعی متقابل و بین فردی"استکه با عملکرد گروه همانند یک جامعه کوچک تمرین می شود و توسعه پیدا می کند ( مورتاد، ۲۰۰۳).
۵-۳-۲ رویکردهای نمایش درمانی
رویکردهای مختلفی ضمیمه کار نمایش درمانی قرار می گیرد. بعضی از این رویکردهای تخصصی که توسط پیشروان نمایش درمانی توسعه داده شده، از این قرار است: نظریه نقش رابرت لندی (لندی، ۱۹۹۳)، دیدگاه انسان شناسی/آیینی سو جنینگز (جنینگز، ۱۹۹۵) و دیدگاه پنج مرحله ای امونا (امونا، ۱۹۹۴).
یکی از چالش های اصلی در عرصه نمایش درمانی، کنار آمدن با نظریه های گوناگونی است که در این زمینه وجود دارند. در دوره های نخست آغازنمایش درمانی، افراد و گروه ها به شکل مستقل از یکدیگر کار می کردند، همین مسئله، روی آوردها و شیوه های مختلفی را پدید می آورد (جونز، ۱۹۹۶).
برخی از پژوهشگران معتقدند که فرایند درمان و شفابخشی در حوزه استعاره و خیال روی می دهد و تفسیر امری ضروری نیست. در مقابل متخصصان دیگر بر این باورند که ارتباط نمایش درمانی را با زندگی مراجع باید برای وی تفسیر و منعکس کرد. درمورد فرایند شفابخشی و درمان نیز موضع گیری ها متفاوتند و همواره این مسئله مطرح بوده است که آیا درمان و شفابخشی حاصل یک بینش تدریجی در مورد نقش هایی است که فرد در جلسلت ایفا می کند (گروتفسکی، ۱۳۸۲) یا آنکه تجسم نقش ها و تفکر در مورد زوایای هر نقش (لندی، ۱۹۹۳) به درمان می انجامد. افزون بر این در روی آورد های مختلف، درباره نحوه و زمان استفاده از فنون نمایش درمانی یا تئاتری، تفاوت های فاحشی دیده می شود. در این میان باید توجه داشت که شکل های متفاوت نمایش درمانی به نیازها، توانایی ها، مهارت ها و رغبت های مراجع و هدف های درمانی بستگی دارد.
مع هذا، باید گفت هر چند مضامین، الگوها، هدف ها و نحوه استفاده اجرا در نمایش درمانی های مختلف با یکدیگر متفاوتند، اما فرایند اساسی این فعالیت تغییر نمی کند. درمانگر و اعضای گروه، پیوسته در پی تشخیص و کار با فرایندهایی هستند که به بهترین وجه با هدف ها و الگوهای آن همخوانی داشته باشند. اما به رغم فرایند مشترک، نمایش درمانی ها در شیوه و اجرا، تفاوت های بنیادی دارند (جونز، ۱۹۹۶) که در قسمت بعد ضمن اشاره اختصاری به آن ها، تأکید خواهد شد.
۱-۵-۳-۲ دیدگاه انسان شناسی /آیینی جنینگز
نگاهی که سو جنینگز –پیشگام بریتانیایی- به نمایش درمانی دارد نگاهی پیشگیرانه است. وی نمایش درمانی را نه به عنوان یک روش درمانی، بلکه آن را شیوه ای جهت پیشگیری از ایجاد مشکلات و حفظ سلامت روانی در آینده می داند. وی با تأکید بر این باور که “استعاره خود نوعی روش درمانی است"(جنینگز، ۱۹۹۸) اظهار می دارد “نمایش درمانگران می بایست با ایجاد استعاره هایی در فرایند درمان از بروز هویت شخصی جلوگیری کنند و به هیچ عنوان در جلسه های درمانی از زندگی مراجع سخنی به میان نیاورند". جنینگز با پذیرش این اصل، سه نوع نمایش درمانی را توصیف می کند:
- روش خلاق/نمایشگر؛ به منظور ایجاد خلاقیت و توانایی نمایش دادن در مراجع
- روش یادگیری؛ به منظور دستیابی به مهارت ها و توانایی های جدید
- شیوه درمانی؛ با هدف آشکار شدن موضوع های پنهانی و مفاهیم ناهشیار در فرد.
۲-۵-۳-۲نظریه نقش رابرت لندی
نظریه نقش رابرت لندی در سال ۱۹۹۳ توسط رابرت لندی –استاد رشته نمایش درمانی دانشگاه نیویورک- ارائه شد. از این دیدگاه، به انسان در قالب رفتارهایی که در نقش های مختلف دارد، نگریسته می شود. نقش نمایانگر جنبه کلی از وجود انسانی است که در ارتباط با انسان های دیگر قرار می گیرد. وقتی این ابعاد در نگاهی کلی دیده می شوند، طرحی نوعی از یک انسان دیگر را نشان می دهند (لندی، ۱۹۹۳).
بنابراین هر شخصیت انسانی، لزوماً ترکیبی از نقش هایی است که در زندگی روزمره بر عهده دارد. بر اساس نظریه نقش، انگیزه اصلی انسان ها در زندگی ایجاد تعادل بین نقش های جداگانه ای است که ایفا می کنند. تغییر روانی و رفتاری نقش لندی، از سویی حاصل افزایش تعداد نقش هایی است که هر فرد در یک مقطع زمانی به طور مؤثر و مفید ایفا می کند و از سویی دیگر حاصل پیامد افزایش عمق و کیفیت این نقش ها، کمک به مراجع برای برقراری یک ارتباط انعطاف پذیر مبین نقش های جداگانه و در نهایت حرکت بین این نقش ها است. بهترین حالت تعادل نقش ها زمانی است که مراجع قادر به ایفای نقش پیچیده و متضاد، در یک زمان باشد (ملدرام، ۱۹۹۵).
در نظریه لندی، نمایش درمانگر در نقش یک رها کننده عمل می کند و مراجع را از عمل تکانشی و تکانه های پنهان شده رها می سازد. نمایش درمانگر، باید به دقت ابزارهای واسطه ای تئاتری مانند نقاب، عروسک و غیره یا ابزارهای روانشناختی چون فنون نمایش درمانی را جهت درمان انتخاب کند (کیتز[۲۴۵]، ۲۰۰۰). می توان گفت در این دیدگاه، نمایش درمانی به عنوان یک تجربه نمایشی، به ایجاد یکپارچگی بین نقش های متفاوت و اغلب متضاد، رسیدن به حالت خودانگیختگی و ابراز احساس های ناهشیار گرایش دارد (لندی، مک للان و مک مولیان، ۲۰۰۵).
۳-۵-۳-۲دیدگاه پنج مرحله ای امونا
الگوی یکپارچه پنج مرحله ای امونا، روشی با ساختار از پیش تعیین شده است. در این شیوه، مسیر درمان، به صورت مارپیچی، نرم و قوی است و گام به گام به سمت عمیق ترین لایه های ادراک و یکپارچگی پیش می رود (امونا، ۱۹۹۷، ۱۹۹۴). هدف های نمایش درمانی در روی آورد پنج مرحله ای امونا عبارتند از تسهیل ابراز هیجانی، شکستن مقاومت ها و بازداریها، ایجاد توانایی مشاهده خود، افزایش نقش های مؤثر در زندگی روزمره، ایجاد تصویر مثبت از خود، بهبود مهارت های بین فردی و کاهش نشانه های هر اختلال خاص است و در پایان هر جلسه انجام آیین های نمایشی الزامی و مفید است. هر جلسه نمایش درمانی در الگوی امونا، عمدتاً پنج مرحله زیر را دنبال می کند: ۱) آمادگی ۲) تمرکز ۳) فعالیت اصلی و عمل ۴) خاتمه و بیرون آمدن از نقش ۵) تکمیل و نتیجه گیری (امونا، ۱۹۹۴).
۶-۳-۲روان نمایش درمانی و نمایش درمانی
در اواسط دهه ۱۹۳۰ جاکوب مورنو[۲۴۶] رویکرد جدیدی در روان درمانی را توسعه داد که آن را روان نمایش درمانی نامید. روان نمایش درمانی به این صورت تعریف می شود: روشی که می تواند به فرد کمک کند تا ابعاد روانشناختی تعارضات خود را کشف کند و بجای صحبت در مورد آنها به اجرای نمایش بپردازد (بلاتنر[۲۴۷]، ۲۰۰۱). روان نمایش درمانی معمولاً به صورت گروهی اجرا می شود، هر چند که بر یک شخصیت اصلی تمرکز دارد. این فرد مراجعی است که به تمرین و اجرای مشکل اش می پردازد. اعضای گروه با عنوان من یاری دهنده[۲۴۸] با شخصیت اصلی کار می کنند. من های یاری دهنده عموماً در نقش کسی یا چیزی به بیان مشکل فرد می پردازند. کارگردان یک روان نمایشگر تعلیم دیده و یک روان درمانگر بالینی است که به هدایت شخصیت اصلی می پردازد و خود به عنوان یکی از اعضای گروه در نمایش شرکت دارد. تماشاگران همان اعضای گروه اند که به شخصیت اصلی کمک می کنند تا با مشاهده و دادن بازخورد نسبت به اجرای خود، به بینش دست یابد. نمایش درمانی از بعضی مزایای گروه درمانی همچون تشویق، حمایت، مشارکت، الگوبرداری و بازخورد بهره می گیرد. در این شیوه شخص از لحاظ فیزیکی، عاطفی، هیجانی و احساسی در گیر است. با این روش مراجعان به تصفیه و تزکیه نفس و بینش درونی خود نه تنها از طریق افکار و کلامشان بلکه هم از طریق اعمال و زبان بدن دست می یابند. روان نمایش درمانی جو آماده ای برای اجرای مکانیسم های دفاعی طبیعی ای است که در برابر بحران ها، تناقضات و پریشانی های فرد قرار دارد (مورتاد، ۲۰۰۳).
این شیوه خصوصاً برای بزرگسالان بسیار مفید است. برای افرادی که توانایی کمی در بیان تجربیاتشان به صورت کلامی دارند، افراد روانپریش و افرادی که تجربیاتشان را زیاده از حد مورد تفکر و بررسی قرار می دهند، مفید است (بلاتنر، ۲۰۰۱). بنیان گذار این شیوه درمانی مورنو، روان نمایش درمانی را به این صورت تبیین و توجیه می کند: چون ما نمی توانیم به ذهن افراد دسترسی داشته باشیم و آنچه افراد دریافت و احساس می کنند را ببینیم، روان نمایش درمانی تلاش می کند که با کمک بیمار، ذهنیت وی را به بیرون انتقال دهد و ماهیت وی را در یک جهان عینی و قابل کنترل به صورت مادی درآورد. هدف این روش این است که رفتار کلی را قابل مشاهده و اندازه گیری کند. شخصیت اصلی برای رویارویی با خودش آماده می شود. در مرحله دوم آنچه که به صورت عینی درآمده، دوباره برنامه ریزی و یکپارچه سازی می شود (امونا، ۱۹۹۴).
نظریات روان نمایش درمانی زیر لوای نظریات سنتی مورنو قرار دارد. این ایده ها عبارت از “اینجا و اکنون” عمل، ارتباطات درون فردی، خلاقیت، بازی، برون ریزی، پویایی گروه و بازی نقش است. طبق نظر کیپر[۲۴۹](۱۹۹۸) روان نمایشگر جهت دهنده نیست. روان نمایش درمانی سطح ناهشیار فرد را ظاهر می سازد و به فرد این توانایی را می دهد تا خود را از بعد دیگری تماشا کند. در این شیوه شخصیت اصلی آنچه را که در واقعیت اتفاق می افتد، بازی نمی کند بلکه آنچه را که در تخیل دارد، به نقش در می آورد. یکی از اصول مهم روان نمایش درمانی این است که همه امیدها، انتظارات، خشم های ابراز نشده، برون ریزی ها و امیال سرکوب شده فرد را بازگو می کند. شخصیت اصلی به پاک کردن احساسات خود می پردازد و به صورت نمادین آنها را بازی می کند (بلاتنر، ۲۰۰۱).
برخلاف تاریخچه روان نمایش درمانی، نمایش درمانی یک اساس واحد ندارد و از دستگاه های فکری گوناگونی تأثیر پذیرفته است. نمایش درمانی تحت لوای هنرهای خلاقی چون؛ موسیقی، رقص، شعر و داستان هنرمندی که هنر خود را می شناسد و به ارزش درمانی آن واقف است، رشد یافته و بسیار از روان نمایش درمانی تأثیر پذیرفته است. با این حال بسیار متفاوت از روان نمایش درمانی تعریف می شود (مورتاد، ۲۰۰۳). نمایش درمانی به فضای زیبایی شناسانه رجوع می کند. بجای این که مستقیماً روی تجربیات شخصی مراجع کار کند، با بهره گرفتن از داستان ها، بازی تئاتر، بداهه گویی، متن نمایشنامه و عمل با بهره گرفتن از نقاب، لباس، نورپردازی و صحنه مجموعه ای سمبولیک و استعارین خلق می کند تا مراجع در آن به عمل بپردازد. فضای زیبایی شناسانه، محیط امنی برای گروه خلق می کند تا آنها به بیان خود بپردازند (امونا، ۱۹۹۷).